آن که سپاس نیکى تو را نگزارد ، مبادا به نیکویى کردنت بى‏رغبت گرداند ، چه بود که کسى تو را بدان نیکى سپاس دارد که سودى از آن برندارد ، و بود که از سپاس سپاسگزار بیابى بیش از تباه کرده کافر نعمت غدار ، « و خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد . » [نهج البلاغه]
مدینه العلم(سیاسی . اعتقادی . فرهنگی )
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» طبیعت و سرشت آدمی

طبیعت و سرشت آدمی

 

فطریات در ناحیه ی خواستها

خواستهای فطری یا غریزی انسان دو نوع است : جسمی و روحی .مقصود از خواست جسمی ، تقاضایی است که صددرصد وابسته به جسم باشد ، مثل غریزه ی گرسنگی یا خوردن ، غذا خواستن ، میل به غذا به دنبال گرسنگی . این یک امر بسیار مادی و جسمانی است ولی غریزی است یعنی مربوط به ساختمان بدنی انسان و هر حیوانی است . انسان بعد از اینکه به اصطلاح قدما نیاز به «بدل ما یتحل» پیدا کرد- غذا هضم شد و احتیاج به غذای جدید پیدا شد- یک سلسله ترشحات در معده ی او پیدا می شود ، بعد اینها به صورت یک احساسی در شعور انسان می کنیم ، و چه ی کلمه ی خوبی هم از قدیم انتخاب شده بود است، چون «ادراک» یعنی دریافتن و رسیدن. فلاسفه هم روی ریشه ی لغوی این کلمه تکیه کرده اند . در زبان عربی ، اگر کسی در جستجوی چیزی باشد و به آن برسد می گویند« ادراکه »؛مثلاً ‌اگر انسانی ، انسانی را تعقیب کند او فرار می کند ، این هم به دنبالش می دود ، یک وقت به او می رسد ویک وقت به او نمی رسد ، اگر به او برسد می گوید« ادراکه»

دریافت انسان جهان خارج را ، نوعی اتصال و ارتباط است میان انسان و جهان خارج که گویی انسان تا وقتی که جاهل است، میان او وجهان ، پرده و مانعی است، همین قدر که به جهان عالم می شود ، به جهان برسد؛ نوعی رسیدن است.

بدون شک در این جهت نه جمادات نه تباهات و نه حیوانات با انسان شریک نیستند. حیوانات یک نوع آگاهی قدر مسلم این است که در سطح آگاهی انسان نیست . لاقل آنها فکر نمی کنند ، چون فکر کردن یعنی یک موجود با سرمایه عای دریافتی ای که دارد به یک سرمایه ی جدید دست یابد، یعنی از آنچه که می داند چیزی را که نمیداند کشف کند.

فطریات احساسی

1.    حقیقت جویی

حقیقت را ما می توانیم مقوله ی «دانایی» یا مقوله ی «دریافت واقعیت جهان » هم بنامیم . مقصود این است که در انسان چنین گرایشی وجود دارد ، گرایش به کشف واقعیتها آنچنان که هستند ، درک حقایق اشیاء اینکه انسان می خواهد جهان را، هستی را ، اشیاء را آنچنان که هستند دریافت کند. از دعاهای منسوب به پیغمبر اکرم است که می فرموده است:

اساسا‍ آن چیزی که به نام حکمت و فلسفه نامیده می شود هدفش همین است . اصلاً اگر بشر دنبال فلسفه رفته است برای همین حس بوده است که می خواسته حقیقت را و حقائق اشیاء رادرک کند. ما نام این حس را می توانیم «حس فلسفی‌ » هم بگذاریم. می خواهید بگویید « حقیقت جویی »، می خواهید بگویید «مقوله ی فلسفی » یا «مقوله ی دانایی ».

چنین گرایشی در انسان برای رسیدن به حقایق جهان وجود دارد.

در روانشناسی هم می بینید که این حس را به نام « حس حقیقت جویی » یا «حس کاوش » مطرح می کنند . وقتی مساله را در یک سطح گسترده طرح می کنند اسمش ا می گذارند «حس کاوش» و می گویند این همان چیزی است که حتی در کودک هم وجود دارد.

2.    گرایش به خیر و فضیلت

گرایش دیگری در انسان هست که به اصطلاح از مقوله ی «خیر و فضیلت » است، به تعبیر دیگر از مقوله ی اخلاق است ، آنچه که ما در اصطلاح خودمان « اخلاق» می نامیم . انسان به بسیاری از امور گرایش دارد به حکم آنکه منفعت و سود است . انسان به پول گرایش داردبرای اینکه می تواند حوائج مادی او را رفع کند. این خیلی عالی است. گرایش انسان به منفعت ، همان « خود محوری » است ، یعنی انسان به چیزی گرایش پیدا می کند برای اینکه آن را جذب کند به خود برای ادامه و بقای حیاتش.اما اموری هست که انسان به آنها گرایش دارد نه به دلیل اینگکه منفعت است بلکه به دلیل اینکه فضیلت و «خیر عقلانی » است . منفعت ، خیر حسی است و فضیلت ، خیر عقلی . «فضیلت » مانند گرایش انسان به راستی از ان جهت که راستی است و در مقابل ، تنفر از دروغ؛ گرایش انسان از تقوا و پاکی . به طو.ر کلی اینگونه گرایشها که فضیلت است دو نوع است، بعضی فردی است و بعضی اجتماعی . « فردی » مثل گرایش به نظم و انضباط، گرایش به تسلط بر نفس، آنچه که ما « مالکیت نفس»‌می نامیم ، برخود مسلط بودن و بسیاری دیگر از مفاهیم اخلاق فردی ، حتی شجاعت به معنی قوت قلب نه زور و بازو که آن از مقوله ی اخلاق نیست؛ شجاعت در مقابل جبن و امثال اینها ؛ و «اجتماعی» مانند گرایش به تعاون ، کمک به دیگران بودن ، با یکدیگر یک کار اجتماعی کردن ، گرایش به احسان نیکوکاری ، گرایش به فداکاری.

3.    گرایش به جمال و زیبایی

سوم: مقوله ی زیبایی . در انسان گرایشی به جمال و زیبایی هرچه به معنی زیبایی آفرینی که نامش هنر است- به معنی مطلق وجود دارد. این هم خود یک گرایشی است در انسان و هیچ کس نیست که از این حس فاسغ و خالی باشد. انسان لباس هم که می پوشد کوشش می کند تا حدی که برایش ممکن باشد وضع زیباتری برای خودش به وجود بیاورد.

و همین طور است مساله هنر که خودش خلق نوعی زیبایی است، اموری که از قدیم « صنایع مستظرفه» نامیده شده اند ، مثل خط که یک هنر خیلی قدیمی است. خط بسیار زیبا برای انسان ارزش فوق العاده ای دارد و آن را حفظ می کند . قرآنی که با خط بسیار زیبا نوشته شده باشد ، ده بتر هم اگر انسان آن را دیده باشد دفعه یازدهم باز می خواهد ببیند، بلکه صدبار هم دیده باشد دفعه صدویکم باز می خواهد تماشا کند.

خود قرآن ، یکی از جهات آیت بودنش از مقوله ی زیبایی یعنی فصاحت و بلاغت است ، و یکی از بزرگترین عاملهای جهانی کردن قرآن ،عامل زیبایی یعنی فصاحت و بلاغت آن است.

غرض این است که گرایش به زیبایی و مظاهر زیبایی نیز یک گرایشی است در انسان.

4.    گرایش به خلاقیت و ابداع

یکی دیگر از گرایشها خلاقیت و ابداع است . این گرایش در انسان هست که می خواهد خلق کند و بیافریند ، چیزی را که نبوده است به وجود بیاورد. درست است که بشر برای رفع حوائج زندگیش هم به کار و صنعت و خلاقیت و ابداع پرداخته اس، ولی همین طور که علم ، هم وسیله ای بوده برای زندگی و هم خودش برای انسان هدف بوده است.

از آن جهت که علم و کشف حقیقت است مطلوب با لذات است ، و از آن جهت که در عین حال قدرت است و توانایی و «توانا بود هر که دانا بود » و وسیله ای است برای مشکلات زندگی ، مطلوب بالغیراست.

از اینها بالاتر در نظریه هایست. یک کسی یک نظریه خلق می کند . بعد آن را اثبات می کند و بعد دیگران نظریه ی او را می پذیرند. (این خودش یک نوع قدرت و خلق است). مثل آن کسی که «حرکت جوهریه» را به عنوان یک نظریه خلق کرد و بعد اثبات کردو دیگران پیروی می کنند . البته این را هم توجه دارید که در بعضی امور دو سه مقوله با همدیگر تأم می شوند ?؛ مثلاً کسی که شعری ابتکار می کند و مبتکر در شعر است، مثل حافظ، درآن واحد دو کار کرده است ، یکی اینکه چیزی را «خلق» کرده یعنی آن حس خلاقیت خودش را ارضا کرده ، و دیگر آنکه یک « زیبا » آفریده است یک شعر زیبا یعنی آن حس زیبایی را ارضاء کرده است. منافات ندارد که یک شی در آن واحد از چند مقوله شمرده شود.

5.    عشق و پرستش

چون در انسانها دیده می شود که در غیر انسان دیده نمی شود ، و پیچیدگکی هایی مشاهده می شود که توضیح و تفسیرش آسان نیست بلکه فوق العاده مشکل است، و به همین جهت است که انسان را «عالم صغیر»نامیده اند یعنی به تنهایی خودش یک جهان است . عرفا این مقوله را هم قبول ندارند که انسان عالم صغیر باشد، می گویند عالم ، انسان صغیر است و انسان ، عالم کبیر.

در باب عشق بعضی اصلاً جز مقوله ی شهوت ندانسته و گفته اند عشق همان هیجان غریزه ی جنسی است ، چیز دیگری غیذر از آن نیست ، یعنی مبدأش غریزه ی جنسی است انتهایش هم غریزه ی جنسی است.

انسان حقیقتی است مرکب از روح و بدن و روحش حقیقتی است الهی.در انسان عنصری غیر طبیعی وجود دارد همچنان که عناصری طبیعی وجود دارد . عناصر طبیعی ، انمسان را به طبیعت وابسته کرده اند و این عنصر غیر طبیعی ، انسان را به اموری غیر طبیعی و غیر مادی وابسته کرده است. زیبایی گرایشی است در روح او. فضیلت اخلاقی همچنین تمایل به خلاقیت ، فنانیت و ابداع همچنین .و همینطور است تمایل به پرستش معشوق که در واقع پرتوی است از پرستش معشوق حقیقی یعنی معشوق الهی انسان ذات مقدس باری تعالی است و به هر چیز دیگری هرگاه عشق روحانی پیدا کند، این زنده شدن به این صورت پیدا شده است . این یک نوع توجیه از همه ی اینها.

تناسب و هماهنگی ابعاد فطرت

از دیدگاه قرآن انسان موجودی متعادل است . ابعاد وجودی انسان دارای تناسب و هماهنگی است . انسان موجودی است که خدا او را در نیکوترین تقویم آفریده است .

لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم

همانا انسان را در نیکوترین ترکیب و تعدیل آفریدیم (تین 4).

انسان موجودی است که نیروها و استعدادهایش به بهترین وجهی ترکیب و تعدیل شده است . مقومات وجودی انسان به گونه ای هماهنگ آفریده شده است . به بیان دیگر انسان مرکب از مقومات فطری و غریزی فراوانی است که این مقومات در نیکوترین صورت ممکنه آفریده شده اند تا انسان بتواند با استفاده از نیروی اختیار و انتخاب ، خود را به سر منزل مقصود برساند.

وصورتکم فاحسن صورکم

شما را به بهترین صورتی نگاشت(تغابن3).

آیه ی فوق نیز دلالت بر این معنا دارد که همه ی ابعاد وجود انسان از تناسب خاصی برخوردارند.

یک سوال مهم

در اینجا ممکن است سوال شود که چرا خداوند در نهاد و طبیعت انسان گرایش به رذایل را قرار داده است؟ و اگر گرایش به زشتیها را قرار داده است، پس چرا از او انتظار تعالی و تکامل را دارد؟ آیا می توان از موجودی که در نهادش گرایش به حرص و بخل و فخرفروشی وجود دارد باید توقع حرکت به سوی کمال را داشت که فقط گرایش به خوبیها و فضایل داشته باشد ؟ بنابراین چون در نهاد انسان خصلتهای منفی وجود دارد نباید بر وی تکالیف گوناگون ارائه نمود و از او خواست تا در انجام تکالیف کوتاهی نکند.

پاسخ این است :

اولاً همانگونه که اشاره شد طبیعت انسان تنها گرایش به بیها و رذایل را ندارد ، بلکه در نهاد انسان میل به سوی خوبیها و فضایل نیز قرار داده شده است . طبیعت انسان تنها از بعد منفی برخوردار نیست ، بلکه بعد مثبت نیز دارد ، یعنی همان گونه که انسان میل به حرص و بخل دارد گرایش به خدا و کمال بی منتها را نیز دارد. همانگونه که در انسان نفس اماره وجود دارد که او را سرزنش می کن و او را بر آن می دارد تا از کارهای سوء خودداری کند . به بیان دیگر انسان موجودی تک بعدی نیست . انسان موجودی نیست که تنها صفات منفی در نهاد او باشد و از صفات و خصلتهای مثبت در وی اثری نباشد بلکه انسان موجودی است دو بعدی که هم خصلتهای منفی دارد و هم خصلتهای مثبت .

ثانیاً بعد منفی درون انسان هنگامی رشد پیدا می کند که ایمان و عمل صالح خوددری کند. اما اگر انسان به فرامین الهی گوش فرا دهد و از آن فرامین اطاعت کند هیچ گاه طبیعت منفی وی زمام وجودش را به عهده نخواهد گرفت ، یعنی اگر انسان بخواهد می تواند خود را به سوی هدف نهایی وجودش برساند.

به عبارت دیگر گرایشهای منفی انسان بالقوه می باشند نه بالفعل ، یعنی هنگامی که انسان قدم به عرصه ی عالم طبیعت می نهد از یک سلسله گرایشهای منفی و همچنین یک سلسله گرایشهای مثبت بالقوه برخوردار است که اگر در مسیر صحیح قرار گیرد یعنی از عواما رشد استفاده کند استعدادها و گرایشهای منفی او فعلیت پیدا خواهند کرد.

ثالثاً خداوند بجز حجت باطنی که عقل و اندیشه ی انسان باشد محبتهای بیرونی با نام پیامبران ارسال کرده است تا راه مسیر حرکت او را نشان دهند و او را به سوی هدف حقیقی حیاتش بکشانند. بنابراین با وجود انزال کتب و ارسال رسل دیگر نمی تواند سقوط انسان را به سوی اموزر منفی توجیه کرد.

رابعاً انسان هنگامی می تواند تکامل پیدا کند که بر سر دو راهی انتخاب قرار گیرد. یعنی بر سر دو راهی انتخاب کارهای مثبت و کارهای منفی . اگر انسان فقط بتواند دست به انتخاب امور مثبت بزند دیگر تکامل ان هنگام معنا پیدا می کندکه انسان گرایش به امور منفی نیز داشته باشد و علی رغم آنکه از درون ، گرایش به امور زشت داردولی از اقدام به آنها خودداری کند . تنها در این صورت است که انسان با انتخاب کارهای مثبت و خود داری از کارهای منفی تکامل پیدا خواهد کرد و در نتیجه دارای ارزش وجودی متعالی خواهد شد.

آری باید صفان نکوهیده در درون انسان باشد تا انسان با مبارزه با این خصلتها و صفات ، خود را بسازد . باید درانسان حرص و ولع نسبت به مال و ثروت باشد تا با مبارزه ی با این خصلت و انفال کردن رخود را متعالی سازد . باید در انسان گرایش به کفران و ناسپاسی وجود داشته باشد تا با مبارزه با این خصلت و شکر گزاری و سپاسگزاری خود راتعالی بخشد.

[1] .پاسکال را می توان نماینده ی این طرز تفکر دانست . وی دعوت سقراط به شناخت خویش را امری عبث و کاذب می پنداشت ومعتقد بود که انسان در شناخت خودش باید مهر خاموشی بر لب بزند ، غرور کاذب خویش را کنار بگذارد و تنها به ندای دین گوش فرا دهد ؛ زیرا بهتر از هر منبع دیگر معرف حقیقت انسان است . البته از نظر وی ، دین شناختی نظری و عقل پذیر از انسان عرضه نمی کند و راز وجودی انسان را نمی گشاید ، بلکه رمزآلود بودن انسان را عمیق تر می گرداند . انساتن که نقشی از پروردگار است ، مانند خداوند پنهان و مرموز است

[2] رساله ای در باب انسان ؛ص 288

[3] .مان؛لاند؛انسانشناسی ؛ ترجمه ی رامپور صدر نبوی ، ص58.

[4] .همان؛ص71

[5] هفت نظریه در باب انسان ص135 و 136

[6] .انسانشناسی ،ص56

[7] مطهری . مرتضی،فلسفه اخلاق،ص187

[8] هفت نظریه در باب طبیعت انسان ؛ ص 136-138.

[9] تاریخی بودن انسان به دو معنی است . معنای نخست آنرا باید در مقابل روش درون نگری دانست .درروش درون نگری ، بر این نکته تاکید می شود که با درون نگری می توان انسان را شناخت ؛ اما معتقدان به تاریخی بودن انسان در مقابل تاکید می ورزند که انسان را با درون نگری نمی توان شناخت ،بلکه تنها راه شناخت او ، تامل در اموری است که حاکی از حیاط درونی او هستند و مظاهر حیات درونی محسوب می شوند ، یعنی تامل در اموری نظیر رفتار ، آثار ، هنر و تمامی جلوه های انسانی که تحقق عینی و خارجی حیات درونی بیشتر تلقی می شوند . معنای دوم تاریخی بودن انسان ، آن چیزی است که در متن مورد اشاره قرار گرفته و در واقع متضمن نفی طبیعت مشترک است.

[10] در فصل چهارم کتاب که بحث جبر و اختیار اختصاص دارد، در ذیل عنوان جبر اجتماعی به نقد و بررسی دیدگاه افراطی درباره ی نقش جامعه (اصالت اجتماع ) خواهیم پرداخت.

طبیعت و سرشت انسان در تعلیم و تربیت



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد مهدی ممشلی ( شنبه 96/4/24 :: ساعت 11:8 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

انسان .
انسان موجودی است که:
انسان موجودی است که :
الهم .
انا قتیل العبرات « شاید این باشد که امام علیه السلام بفرمایندکه
قتیل العبره :
حقیقت عبودیت:
حقیقت عبودیت را باید در کنیه ی امام حسین علیه السلام جستجو کرد.
فرق عشق و هوس ( در امر ازدواج )
ویژگی های عرفان امام خمینی قدس سره،:
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 13
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 29804
» درباره من

مدینه العلم(سیاسی . اعتقادی . فرهنگی )

» پیوندهای روزانه

سیاسی فرهنگی [1]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
فروردین 91
اردیبهشت 91
بهمن 92
اردیبهشت 93
تیر 93
شهریور 93
بهمن 93
اسفند 93
آذر 94
دی 94
مهر 95
تیر 96
مرداد 96
آذر 96
تیر 97
خرداد 98

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب