انسان پیچیدهترین موجود عالم هستی است که به علت دارا بودن قدرت تفکر و تعقل، توانسته است در عالم مادی به پیشرفتهای عظیمی دست یابد و در جهت تأمین رفاه و آسایش خویش تلاش کند؛
اما از آنجا که به تنهایی از ادراک ذات وجود خود و هدف آفرینش ناتوان است، هر نظریهای که از طرف خود انسان برای تربیت و هدایت خویش و تامین آرامش و سعادتش بیان گرده ، با نقصان مواجه، و او را از رسیدن به مطلوب نهایی باز داشته است.
بدیهی است برای نیل به سعادت واقعی و وصول به آرامش حقیقی، زندگانی جاوید، باید پا را فراتر نهاده و از آفرینندة خویش رهنمون طلبد.
شاخصترین چهرة دین که حتی نبوّت و امامت را هم در درون خود میپروراند؛ و منبع همة کمالات و اساس همه تربیتهاست، حقیقت ولایت است.
* شکوفائی غرایز * شدت یافتن خواسته ها * احساس نا امنی
* عادت؛ * تقلید؛ * تلقین و... * عوامل روانی و اجتماعی دخالت دارند .
((مهمتر از همه عوامل ؛عامل عقلانیِ آگاهانه است که با در نظر گرفتن همه گزینه ها و تأثیر هریک در سعادت و
کمال نهائیِ انسان ؛ ترجیح و تعیین گزینه های برتر؛والاتر و ارزشمند تر را بر عهده می گیرد))
بررسی مسائل مربوط به این معیارها ما را به «فلسفه اخلاق» رهنمون می سازد .
بررسی مسائل زیر بنائی این امرما را به « فلسفه حقوق » رهنمون می سازد.
این امر مارا به بررسی مسائل دقیقِ « فلسفه سیاست » سوق می دهد .
- از نیرو و توانائی عقل و تفکر برخوردار است.
- دارای زندگی اجتماعی است.«به طوری که این پدیده جزء سرشت طبیعی اوست»
- به دستاوردها و تلاشهای دیگران نیاز مند است.
- زندگی او دارای مراحلی است.« * مراحلی پیش از مرحله فعلی. * مرحله فعلی. *مراحلی بعد از مرحله فعلی.»
- می تواند عمل خودش را با عِلمَش رونق دهد.
- تلاش می کند تا از دیگران بهره بگیرد .«پس به عدالت اجتماعی نیاز دارد.»
- تکامل او و تکامل زندگی اجتماعی او تدریجی است.
- خودش موضوع هدایت است. « * عوامل و پایه های هدایت و رشد او کدامند؟ * مولّفه های بایسته برای تحقق حرکت هدایتی او چیست؟ * در مسیر حرکت هدایتِ حقیقی خودش به چه اموری نیاز دارد؟
«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَک فَإِنَّک إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَک لَمْ أَعْرِفْ نَبِیک
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَک فَإِنَّک إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَک لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَک
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَک فَإِنَّک إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَک ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی» .
روایت فوق را مرحوم شبخ صدوق چنین بیان می فرمایند:
«حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس ( رحمه الله ) ، قال : حدثنا أبی ، عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب ، عن الحکم بن مسکین الثقفی ، عن أبی بصیر ، عن الصادق جعفر بن محمد ، عن آبائه ( علیهم السلام ) ، قال : قال أبو عبد الله الحسین بن علی ( علیهما السلام ) :انا قتیل العبرة لا یذکرنی مؤمن الا استعبر»[1].
*********
[1].امالی صدوق ،ص200،مناقب ابن شهر آشوب،ج3ص239.بحار الانوار :ج98ص295.روضة الواعظین،فتال نیشابوری،ص170.
ذیل تفسیر سوره مبارکه آل عمران آیه 13 میخوانیم:
قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا ? فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَأُخْرَى? کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ ? وَاللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشَاءُ ? إِنَّ فِی ذَ?لِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصَارِ
" عبرة" در اصل از ماده" عبور" گرفته شده است که به معنى گذشتن از حالى به حال دیگر یا از جایى به جاى دیگر است، و به اشک چشم" عبرة" (بر وزن حسرت) مىگویند زیرا از چشم عبور مى کند و به کلمات که از زبانها و گوشها مى گذرد نیز عبارت مىگویند، و عبرت گرفتن از حوادث نیز به خاطر آن گفته مى شود که انسان از آنچه مى بیند مى گذرد و از حقایقى در پشت سر آن آگاه می شود.
آیا نمی توان حدیث شریفی که از حضرت حسین بن علی علیه السلام نقل شده است که فرمودند:
«انا قتیل العبرة لا یذکرنی مومن الا استعبر»
را این طور تفسیر کرد که : "من کشته شدم تا عبرتی باشم و …من کشته عبورم هیچ مومنی مرا یاد نمی کند مگر اینکه ( از مقامی به مقام بالاتر ) عبور می کند ( و نشانه آن اشک است)
معنی قتیل العبرات این می تواند باشد که حتی از راه احساسات و عواطف خالصانه می توان به اهداف اصلی امام حسین(ع) رهنمون شد کما اینکه مردم ایران در همین جلسات برپایی عزاداری امام حسین(ع) آگاه شدند و نسبت به رژیم شاه به پاخاستند. شهدای هشت سال دفاع مقدس نیز به عشق امام حسین (ع) و دفاع از نوامیس با چشمانی گریان که نشان از تحول و بروز احساسات و عواطف انسانی آنها بود به سوی جبهه ها رفتند و امروز اینگونه همه ما برایشان احترام قائلیم و به آنها افتخار می کنیم.
عبره به معنای گریه آرام همرا ه با اشک ریختن هم بیان شده است که صدای گریه را کسی نشنود
و نیز گفته شده است که عبره به معنا تردد بکاء و گریه در سینه است
و نیز بیان شده است اندوه بدون گریه را عبره می گویند که قول صحیح همان قول اول است که عبره به معنای اشک ریختن و گریه کردن آهسته است بدون آن که صدای گریه شنیده شود و"استعبر"یعنی اشک هایش همراه با حزن و اندوه جاری شد.
و اما در روایات متعددی از امام حسین(ع) نقل شده است که فرمود: "أَنَا قَتِیلُ الْعَبْرَةِ لَا یَذْکُرُنِی مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَرَ". من کشته اشک می باشم، هیچ مؤمنى یاد آور من نمىشود مگر اینکه گریان(و اشک از چشمانش جاری) خواهد شد.
أَنَا قَتِیلُ الْعَبْرَةِ لَا یَذْکُرُنِی مُؤْمِنٌ إِلَّا بَکَى
من کشته اشک هستم و هیچ مومنی یاد مرا نمی کند، جز آن که می گرید.
در توضیح این مطلب که چرا حضرت فرمود(من کشته اشک هستم) می توان گفت: یعنی من کشته مظلومی هستم، هر کسی به یاد من بیفتد، بی اختیار بر من می گرید، مظلومیت من به این اندازه تاثر برانگیز است.
حضرت امام صادق (علیه السلام)، برای رسیدن به حقیقت عبودیت، توصیه هایی را به «عنوان بصری» فرموده اند که به حدیث عنوان بصری معروف شده است. از جمله این سفارش، این است که «مالکیتی در نعمتی که خدا به انسان داده، برای خود قائل نباشد». تدبیری برای خود نکند و اهتمامش در انجام امر و نهی الهی باشد.
عنوان بصری خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد و حضرت فرمودند: سوال تو چیست؟ آن شخص گفت: آمده ام از علم شما اخذ کنم. فرمودند: علم به خواندن و نوشتن و آموزش دیدن نیست. بلکه علم نوری است که خدا در دل بنده ای که بخواهد او را هدایت کند قرار می دهد. بعد فرمودند: اگر می خواهی به حقیقت علم که همان نور است برسی، حقیقت عبودیت را در نفس خودت پیاده کن. عرض کرد:
«یا أباعبدالله ما حَقیقَ?ُ العُبُودِیَ?= ای اباعبدالله! حقیقت عبودیت چیست؟» حضرت سه اصل را برای عبودیت ذکر می کند که در واقع ارکان عبودیت هستند. به هر میزانی که در زندگی ما پیاده بشود، به رشد و انسانیت و «شدن» نزدیکتر میشویم.
حضرت در پاسخ فرمودند: «ثَلاثَ?ُ أشیاء أن لایَرَی العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوَّلَهُ الله مِلکاً لِأنَّ العَبیدَ لا یَکُونُ لَهُم مِلکٌ یَرَونَ المالَ مالَ الله یَضَعُونَهُ حَیثُ أمَرَهُمُ الله بِه وَ لا یُدَّبِرُ العَبدُ لِنَفسِهِ تَدبیرا وَ جُملَ?ُ إشتِغالِهِ فیما أمَرَهُ الله تَعالی بِهِ وَ نَهاهُ عَنه= حقیقت عبودیت و بندگى سه چیز است: این که بنده در آنچه خدا بر او منّت گذاشته و بخشیده است براى خود مالکیّتی نبیند، بدان جهت که بندگان را ملکى نیست، مال را مال خدا مىدانند و آن را در جایى که خدا فرموده است، قرار مىدهند و بنده خدا براى خودش مصلحت اندیشى و تدبیر نمی کند و تمام مشغولیاتش منحصر می شود به آنچه که خداوند او را بدان امر نموده، یا از آن نهى فرموده است».
یکی از پله های سنگینی که نمی گذارد فطرت انسان رشد کند، مسئله و ارتباط با آن است. حقیقت عبودیت یعنی انسان مال خودش را از خود نداند؛ آنچه که خداوند به او داده را از خود نبیند و برای خودش ملکیت نبیند.
دومین ستون عبودیت که حضرت می فرماید، بندگی است. ما بالاتر از مقام «بندگی» مقامی نداریم. چون باطن بندگی مساوی است با ربوبیت، یعنی بی نهایت و مطلق شدن.
در تشهد نماز اولین مقام برای نبی اکرم است. یعنی مقام بندگی او را بر زبان جاری می کنیم. چون مقام رسالتش در مقابل عبودیتش مقام بزرگی نیست. (و أشهد أن محمد عبده و رسوله) اساساً چون عبد است، رسول می شود. اگر این ویژگی ممتاز حضرت نبود، رسالت، ولایت و امامتی هم در کار نبود.
شیرینترین روحیه ای که انسان می تواند دل خوش به آن باشد و از آن لذت ببرد و در واقع یک شرافت حقیقی برایش محسوب می شود، عبودیت است.
«عبودیت» یعنی انسان سعی کند عبد باشد، سعی کند بر طبیعت خودش حاکمیت پیدا کند. در این صورت است که همه اموال را از خدا می بیند.
سومین ستون عبودیت این است که بنده به چیزی که خداوند به وی امر یا نهی کرده، مشغول باشد، یعنی وقت خودش را به اوامر و نواهی الهی مشغول کند. اگر این طور شد، دیگر وقتش خالی نیست. نمی گوید: حوصلهام سر رفته، بلاتکلیفم و ... اگر ما بفهمیم چه کسی هستیم و می خواهیم کجا برویم و چه ابدیتی در انتظارمان هست، آن وقت بیحوصله نمی شویم، بداخلاقی نمی کنیم، سر جیفه و متاع دنیا با کسی دعوا نمی کنیم و این است اوّلین پلّه از نردبان تقوی.
امام صادق (علیه السلام)/ عبودیت/
1 . این که بنده در آنچه خدا بر او منّت گذاشته و بخشیده است براى خود مالکیّت نبیند، بدان جهت که بندگان را ملکى نیست، مال را مال خدا مى دانند، و آن را در جایى که خدا فرموده است قرار مى دهند.
2 . این که بنده خدا براى خودش مصلحت اندیشى و تدبیر نکند.
3 . این که تمام مشغولیاتش منحصر شود به آنچه که خداوند او را بدان امر نموده، یا از آن نهى فرموده است. بنابراین، اگر بنده خدا براى خودش ملکیتى را در آنچه که خدا به او سپرده است نبیند، انفاق نمودن بر او آسان مى شود. و چون بنده خدا تدبیر امور خود را به مدبرش بسپارد، مصائب و مشکلات دنیا بر وى آسان مى گردد. و زمانى که به آنچه خداوند به وى امر کرده و نهى نموده است اشتغال ورزد، دیگر فراغتى نمى یابد تا مجال و فرصت خودنمایى و فخر نمودن بر مردم پیدا نماید.
1 .عشق معطوف به غیر از خود است. در حالیکه محور هوس خود فرد و لذت اوست.
در عشق، توجه به حالتها و لذتهای خود نیست. و خواست و شرایط معشوق جایگزین خودخواهی فرد می شود.
جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده ای
2 . هوس پاسخ به یک نیاز جسمانی و روانی است، مثل نیاز به آب، ...
ولی عشق فراتر از یک چنین نیازی هست. عشق فراهم آورنده رشد و خودشکوفایی فرد است. لذا فردعاشق خود را خوار نمی کند، کوچک نمی کند. عشق عزت و احترام دارد و این احترام از روی بی نیازی و بزرگی عشق حاصل می شود.
3 . عشق محدود کننده و زندانی کننده معشوق نیست. عشق آزاد کننده است. اگر فردی را مجبور کنیم که همه علائق ، سلیقه ها و تفکراتش را فقط متوجه ما کند و فقط به ما بیندیشد، او را محدود به خودمان کرده ایم، نه اینکه عاشق خودکرده باشیم. در واقع این عشق نیست، این یک هوس است و ما را وابسته به شخص دیگری نموده است.
4 . عشق با بدبینی و سوء ظن همراه نیست. عشق یک اعتماد است. یک اطمینان است و پس از شناخت رفتار، گفتار و احساسات معشوق، و به جهت یک آگاهی عمیق به وجود می آید. لذا ابتدا اعتماد به وجود می آید و بعد عشق منعقد می شود.
اما هوس معمولا به صرف مجاورت ایجاد می شود. همکلاسی، هم محله ای، همکار، فامیل و ...، می بینید و...
5 . عاشق، خود را ملزم می داند که حریم عشق و معشوق را رعایت کند و هنجارها را به نفع لذت خود نمی شکند. عاشق در پی کام گرفتن از معشوق، پیش از آنکه این حریم کامل و رسمی شود، نیست.
6 . عشق پیش نیاز لازم دارد . « از نقطه ای که هوس تمام می شود عشق آغاز می گردد.»
ویژگی های عرفان امام خمینی قدس سره،:
1 . امام خصوصیاتی داشتند که در دیگر عارفان کمتر بود. البته دیگر عارفان نیز خصوصیاتی داشتند که در امام فرصت ظهور و بروز پیدا نکرد.
2 . هر یک از عرفا مظهر اسمی از اسماءالله هستند.
3 . کاری که عرفا کردهاند، این است که کتابهای مبسوطی در زمینه عرفان نوشتهاند، اما امام فرصت این کار را پیدا نکردند،
4. امام نوشتههای دیگران را از علم به عین و از گوش به آغوش آورد؛ چیزی که نهایت سعی و تلاش دیگران بود.
5 . خصوصیت ممتاز امام این بود که اولاً ایشان در سیره و سنتشان بین «اخلاق» و «عرفان» کاملاً فرق گذاشتند. فرق اخلاق و عرفان این نیست که یکی پویاست و دیگری غیر پویا.
اخلاق در مرحله خیلی نازل است و عرفان در اوج قرار دارد و بین اخلاق و عرفان، «فلسفه» فاصله است. اصلاً نباید گفت بین اخلاق و عرفان چه تفاوتی هست تا بگوییم یکی پویاست و دیگری غیر پویا. اصلاً اینها قابل قیاس نیستند، دو کلی اند.
تفاوت اخلاق و عرفان
1 . «اخلاق» این است که انسان سعی کند آدم خوبی بشود، زاهد بشود، اهل بهشت بشود، عادل بشود، باتقوا بشود و از طریق فهم همه فضائل نفسانی که در کتابهای اخلاق آمده است و عمل به آنها، سرانجام یک انسان وارسته به تمام معنا بشود.
اما در «عرفان» چنین کسی تازه در پله اول است، او نمیخواهد آدم خوبی بشود، آدم خوب شده است. او میخواهد بهشت را ببیند. آن کجا و این کجا! آن یک چیز است و این یک چیز دیگر.
اگر کسی همه فضائل را جمع کرد و به درجات عالیه تقوا و عدالت رسید و در همه ملکات فاضله ممتاز شد، شاگرد عرفان است. عرفان معنایش این نیست که آدم زحمت بکشد که آدم خوبی بشود، عرفان با «شهود» کار دارد.
2 . در عرفان، ترس از جهنم یا اشتیاق به بهشت و اشتیاق به لقاءالله مطرح نیست؛ اینها در اخلاق مطرح است.