ای مردم! هرگاه دانستید، پس به آنچه دانستید عمل کنید؛ شاید که هدایت یابید . [امام علی علیه السلام]
مدینه العلم(سیاسی . اعتقادی . فرهنگی )
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» طبیعت و سرشت آدمی

طبیعت و سرشت آدمی

ویژگیهای امور فطری

امور فطری دارای ویژگهای زیر هستند :

1- امور فطری همگانی هستند و در میان افراد بشر با وجود اختلاف فرهنگهای اقتصادی و سیاسی و شرایط جغرافیایی وجود دارند به طور مثال گرایش به خدا یکی از امور فطری بش می باشند که ب هشهادت تاریخ از قدیمی ترین روزگاران در میان همه ی افراد بشر وجود داشته است. جایی که بعضی از دانشمندان معتقدند که هیچ قومی را نمی توان یافت که در میان آنها گرایشها به خدا و مذهب دیده نشده باشد.

2- امور فطری در ابتدا « بالقوه» بوده و به مرور زمان بر اثر عوامل و شرایط گوناگون« فعلیت »‌پیدا می کنند . امور فطری در ابتدا بالقوه هستند . یعنی در آغاز تولد انسان فعلیت ندارند ، بلکه استعداد در نهاد انسان نهفته اند و بر تثر عواملی این استعدادها رشد ونمو کرده تا فعلیت پیدا کنند. مانند دانه ی سیبی که در ابتدا به صورت بالقوه سیب است ، یعنی استعداد سیب شدن در ان است که اگر در شرایط مساعد از نظر هوا و خاک و مراقبتهای کشاورزی قرار گیرد ، بر اثر مرور زمان شکوفات می شود ، تا جایی که پس از طی مراحلی به صورت یک سیب کامل در می آید.

از این بیان به یک نتیجه مهم می رسیم و آن اینکه امور فطری در «پیدایش » خود احتیاجی به تعلیم آن در انسان بپردازد به رهبری خود فطرت ظهور پیدا می کنند. بنابراین اگر احیاناً در جمعی از افراد اثری از بعضی گرایشهای فطری یافت نمی شود، نمی توان چنان نتیجه گرفت که آن گرایشها اصلاً وجود ندارند یا اگر وجود دارند همگانی نیستند ، زیرا ممکن است بر اثر عدم پرورش صحیح ، ظهورشان برای مدتی متوقف مانده باشد.

3- گرایشهای فطری « انعطاف پذیرند». عواملی نظیر اختیار فرد، محیط اجتماعی ، تعلیم و تربیت و ضربه های روحی می تواند موجب عدم بروز ظهور آنها بشود.

گرایشهای فطری اگر در شرایط نامساعد قرار بگیرند از رشدشان کاسته می شود تا جایی که شاید در بعضی از افراد بروز پیدا نکند . همان گونه که دانه ی سیب باید در شرایط مساعد قرار گیرد تا له صورت یک سیب کامل در آید وگرنه در مرحله ی کالی یا مراحل دیگر رشد از میان خواهد رفت، به همین ترتیب گرایشهای فطری انسان اگر در شرایط مساعد قرار نگیرند فعلیت پیدا نخواهند کرد.

4- یکی از مهم ترین ویژگی های امور فطری این است که اگر ارضا نشوند و یا به مانعی برخورد کنند « واپس رانده » شده و به وسیله ی یکی از مکانیسمهای دفاعی جبران می گرددو به بیان دیگر انسان دارای نیازها و گرایشهای فطری و غریزی فراوانی است که هرگاه بر اثر علل و عواملی ارضا نشوند در شخص ایجاد«تنیدگی » می نمایند . به گونه ای که برای دفع این تنیدگی و ناراحتی فرد سعی می کند تا آن را واپس زند میل«واپس زده» نیز عموماًض به وسیله ی یکی از « مکانیسمهای دفاعی » جبران می گردد.

فطرت و تربیت

البته این مسأله، شاخه های زیادی در جاهای مختلف پیدا می کند؛ از جمله در بحث تعلیم و تربیت که بحث بسیار وسیعی است. اگر انسان دارای یک سلسله فطریات باشد قطعاً تربیت او باید با در نظر گرفتن همان فطریات صورت گیرد و اصل لغت «تربیت» هم اگر به کاربرده می شود چه آگاهانه و چه غیر آگاهانه بر همخین اساس است ، چون« تربیت» یعنی رشد کردن و پرورش دادن ، و این مبنی بر قبول کردن یک سلسله ویژگی ها در انسان است.

تربیت با صنعت این تفاوت را دارد که در صنعت ، حساب ،حساب ساختن است . یعنی انسان منظوری را در ابتدا دارد، بعد، از یک سلسله مواد و اشیاء برای منظور خود استفاده می کند در حالی که به خود این ماده توجه نداردکه با این کاری که روی آن انجام می دهد آن را کامل می کند یا ناقص؛ ماده می خواهد کامل شود یا ناقص (برای او فرقی نمی کند)؛ منظور «من» باید حاصل شود.

یک نجار و یا یک معمار و بنا که عملش یک نوع ساختن است هدفش باید تامین شود ، او به این کاری ندارد که این مقدار چوب و آهن و سیمان و اثال اینها را در ذات و طبیعت خودشان پرورش می دهد و آنها را تکمیل می کند و یا آنها راناقص می کند؛ بلکه اساساً گاهی لازم می شود که آن ماده را ناقص کند وبرای اینکه برای منظور او بکار بیاید.

اما یک باغبان در عین اینکه منظور وهدفی دارد و منافعی دارد ولی کار او اساس پرورش دادن طبیعت گل وگیاه است، یعنی طبیعت گل وگیاه را در نظر می گیرد و راه رشد و کمالی را که در طبیعت برای آن معین شده است می شناسد و آن را در همان مسیر طبیعی و به یک معنا فطری خودش پرورش می دهد و از آن استفاده می کند.

فطریات انسان در ناحیه ی شناختها

از این آیه قرآن در سوره ی مبارکه ی نحل است (والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا وجعل لکم السمع و الابصار والافئدة لعلکم تشکرون) بعضی خواسته اند استنباط کنند که همه ی معلومات انسان اکتسابی است و معلومات فطری درکار نیست . ظاهر آیه این است که وقتی خدا شما را از شکم مادرتان بیرون آورد هیچ چیز نمی دانستید ، یعنی لوح ضمیر شما صاف و پاک بود و هیچ نقشی درآن نبود ؛ چشم و گوش به شما داده شد- که مسلماً به عنوان نمونه ای از حواس است و منحصر به چشم و گوش نیست و دل به شما داده شد که مقصود مایه ی تفکر است ؛ یعنی در لوح ضمیر شما چیزی نوشته نشده بود ، با قلم حواس و با قلم دل وعقل است که روی این لوح صاف چیزهایی نوشته می شود . این یک نظریه است.

نظریه افلاطون

نظریه دیگری است که از افلاطون است و عکس این نظریه است . می گوید انسان وقتی که به دنیا می آید همه چیز می داند . چیزی که نداند وجود نمدارد. روح انسان قبل از بدن در دنیای دیگری وجود داشته است . آن دنیا به قول او دنیای مثلب است و روح انسان در دنیای مثل که به عقیده ی او حقایق موجودات این عالم هستندئ- مثل را درک کرده و به حقایق اشیاء رسیده است ، بعد که به بدن تعلق می گیرد یک نوع حجاب میان او معلومات او برقرار می شود و مثل آدمی می شود که یک چیزهایی م داند ولی موقتاً فراموش کرده است . به عقیده او هر کسی که به دنیا می آید همه ی علوم (مثلاً‌ ریاضیات) را می داند.

نظریه حکمای اسلامی

نظریه ی سوم این است که انسان بعضی چیزها را بالفطره می داند که آنها البته کم هستند. اصول تفکر انسانی که اصول مشترک تفکرات همه ی انسانهاست اصولی فطری هستند و فروع و شاخه های تفکرات ، اکتسابی . ولی اینها هم که می گویند اصول تفکرات ، فطری هستند باز نه به آن مفهوم افلاطونی می گویند که روح انسان در دنیای دیگر اینها را یاد گرفته و اینجا فراموش کرده است ، بلکه مقصود این است که انسان در این دنیا متوجه اینها می شود ولی در دانستن اینها نیازمند به معلم و نیازمند به صغری و کبری چیدن و تربیت قیاس دادن با تجربه کردن و امثال اینها نیست.

قهرمان این نظریه ، فیلسوف بسیار بزرگ معروف دنیا در قرون جدید یعنی کانت است که او معتقد است به یک سلسله معلومات قبلی و غیر حاصل از تجربهخ و حواس ، یعنی معلوماتی که به عقیده ی او لازمه ی ساختمان ذهن است.

در میان فیلسوفان آلمان این فکر وجود داشته است ،‌ولی اغلب فیلسوفان انگلیسی که بیشتر حسی بوده اند ( مثل جان لاک و هیوم) نظرشان عکس این است ، می گویند هیچ معلومی در لوح ضمیرانسان نیست و همه چیز را انسان از بیرون دریافت می کند و همه چیز آموختنی است.

نظر قرآن

والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون سیئا وجعل لکم السمع و البصار و الافئدة لعلکم تشکرون. وقتی نوزاد به دنیا می آید لوح ضمیرش از همه چیز صاف و پاک است . ولی در عین حال قرآن بعضی از مسائل را به شکلی طرح مکی کند که فهمیده می شود که آن مسائل بی نیاز از استدلال است. مثلاً خود مساله ی توحید در قرآن چگونه مطرح شده و این ایات چگونه با یکدیگزر جور در می اید؟ مساله ی توحید در قرآن که بعد آیاتش را می خوانیم امری است فطری . پس این «لاتعلمون شیئاً » و این مطلب که شمه خدا را به نوعی در باطن و در ضمیر می شناسید چگونه با هم جمع می شوند؟ نه ، اینها با یکدیگر قابل جمع اند.

باز از خصوصیات قرآن است که دن از «تذکر» می زند. خیلی عجیب است! در عین اینکه آن نظریه ی افلاطونی به آن شدت در قرآن رد شده است می بینیم قرآن به پیغمبران می فرماید : فذکر یادآوری کن انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر. حتی خود قرآن «ذکر» نام گرفته است.

پس فطریاتی که قران قائل می شود از نوع فطریات افلاطونی نیست که بچه قبل از اینکه متولد شود اینها را می دانسته و مجهز به اینها به دنیا می آید ، بلکه به معنای این است که استعداد اینها در هر کسی هست به طوری که همینقدر که بچه به مرحله ای رسید که بتوتند اینها را تصور کند تصدیق اینها برایش فطری است: پس آیه ی « والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلومن شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئد لعلکم تشکرون» با این مساله که توحید ، فطری است و با این مساله که قرآن بسیاری از مسائل را به عنوان «تذکر» ذکر می کند منافات ندارد ، چون « فطری است» به معنی این است که احتیاج به آموزش و استدلال ندارد، نه به این معنا که قبل ازآمدن به این دنیا آنها را می دانسته تا در این صورت این دو آیه با یکدیگر منافات داشته باشند. این در باب فطریات علمی.

نظر منکرین و نتیجه ی آن

آنهایی که به طور کلی منکر فطریات هستند می گویند که فکر انسان یک سلسله اصول ثابت که لازمه ی طرز کار کردن عقل نه لازمه ی ساختمان عقل آنطور که کنت می گوید باشد ندارد.

مثلاً در باب اصول فکر از جمله می گفتند که «تناقض یعنی جمع میان دو نقیض- محال است»،یعنی یک شی محال است در آن واحد ، در واقع و نفس الامر ، هم باشد و هم نباشد ، بدین معنی که یک فکر ونظریه ةمحال است که در آن واحد ، هم مطابق با واقع باشد و هم مطابق با واقع نباشد. یا می گفتند « دو شی متساوی با شی سوم خودشان با یکدیگر متساوی هستند »، «کل از جزء بزرگتر است»،«ترجیح بلامرجع محال است»و غیره . «ترجح بلامرجح محال است » یعنی اینکه اگر دو امکان مخالف یکدیگر در برابر یک شی وجود داشته باشند و نسبت این شی به یک طرف نیازمند به یک عامل متساوی باشد ، چربیدن این شی به یک طرف نیازمند به یک عامل خارجی دخالت نکند ترجیح پیدا کردن یک طرف بر طرف دیگر محال است.

در مقام مثال اینطور می گوییم : فرض کنیم دو کفه ی یک ترازوی بسیار دقیق و حساس به حال تعادل ایستاده اند . اگر هیچ عاملی دخالت نکند حال آن عامل می خواهد حرکت هوا باشد و یا وزنه ای باشد که در یکی از کفه ها می گذارند و یا ضربه ای باشد که به یکی از کفه ها وارد می شود ویا نیروی مغناطیس باشد و یا اراده ی یک انسان قوی الاراده که با اراده ی خویش می تواند در طبیعت اثر بگذارد و غیره و در عین حال این کفه بخواهد پایین یا بالا برود، عقل می گوید که این امر محال است.

از این نوع مثالها باز هم وجود دارد . مثلاً ممکن نیست شی مکانی در آن واحد دو مکان را اشغال کند و قهراً نقطه ی مقابلش هم هست ،یعنی دو شی مکانی در آن واحد نمی توانند یک مکان را اشغال کنند.

اینها چیزهایی است که نمی شود برای آنها دلیل آورد ولی نه به این معنا که اینها مجهولاتی است که نمی دانیم آیا چنین چیزی هست یا نه.

آنهایی که قائل به اصول تفکر فطری هستند ناچار این اصول اصلی تفکرات را لایتغیر و غیر قابل خطا و اشتباه می دانند ، می گویند اینجا که هستیم این اصل درست است و اگر ما را از اینجا به یکیشرایط و محیط دیگر ( مثلاً به یک کره ی دیگر ) ببرند آنجا هم مطلب همینطور است.

مطالب دیگری وجود دارد که اگر چه بیهی نیست و نزدیک بیهی است اما از همین قبیل است ، مثل «4=2*2». در دنیا «4=2*2» است و در آخرت هم «4=2*2» است. دراین عصر «4=2*2» است و در وقتی هم که کره ی زمین ملتهب بوده «4=2*2» بوده است. اگر میلیاردها سال دیگر هم از عمر عالم بگذرد باز «4=2*2»است.

اگر ما به چنین اصول فطری برای تفکر قائل شویم می توانیم برای فوع ، ارزش قائل باشیم ، چون فرع بر همین اصول بنا شده است.

حال ممکن است کسی بگوید خود این اصول هم اکتسابی است به این معنا که یک عامل سبب شده 0 ما این اصول را بدیهی تلقی کنیم ) ووضع آن عامل اقتضا می کند که ما اینطور فکر کنیم . ما مثل آینه ای هستیم که در مقابل صورتهایی قرار گرفته ایم ، چون فعلاً در مقابل آن صورتها هستیم و همیشه خم در مقابل آن صورتها بوده ایم و اکنون آنها را می بینیم ( اینطور فکر می کنیم ) اگر آنها را از مقابل ما بردارند و چیز دیگری بگذارند عکس مطلب را می بینیم . الان می گوییم کل از جزء بزرگتر است. این شرایط محیط است که اقتضا کرده اینطور بگوییم ، اگر محیط عوض شود ممکن است عکسش را فکر کنیم و بگوییم جزء از کلش بزرگتر است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد مهدی ممشلی ( شنبه 96/4/24 :: ساعت 11:10 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

انسان .
انسان موجودی است که:
انسان موجودی است که :
الهم .
انا قتیل العبرات « شاید این باشد که امام علیه السلام بفرمایندکه
قتیل العبره :
حقیقت عبودیت:
حقیقت عبودیت را باید در کنیه ی امام حسین علیه السلام جستجو کرد.
فرق عشق و هوس ( در امر ازدواج )
ویژگی های عرفان امام خمینی قدس سره،:
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 13
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 29804
» درباره من

مدینه العلم(سیاسی . اعتقادی . فرهنگی )

» پیوندهای روزانه

سیاسی فرهنگی [1]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
فروردین 91
اردیبهشت 91
بهمن 92
اردیبهشت 93
تیر 93
شهریور 93
بهمن 93
اسفند 93
آذر 94
دی 94
مهر 95
تیر 96
مرداد 96
آذر 96
تیر 97
خرداد 98

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب