پروردگارا! دستآورد روزه چیست؟ خداوند فرمود : روزه حکمت می آورد و حکمت، شناخت و شناخت، یقین . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ـ در شب معراج ـ]
مدینه العلم(سیاسی . اعتقادی . فرهنگی )
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» طبیعت و سرشت آدمی

طبیعت و سرشت آدمی

5. ادله اثبات طبیعت مشترک

خلقت ویژه و جنبه های فراحیوانی انسان را می توان در دو بعدئ ادراکی و گرایشی او جستجو کرد. این جستجو ، هم به مدد متون دینی امکان پذیر است و هم به کمک عقل و تجربه . در اینجا نخست این خلقت ویژه به کمک روش غیر دینی مورد بررسی قرار می گیرد.

1-5- دستگاه ادراکی مشترک

انسان دارای دستگاه شناخئتی و ادراکی ویژه ای است. به کمک این دستگاه ادراکی ، انسان به قیاس و استنتاج می پردازد و میتواند به کمک معلومات قبلی خود ، به معلومات جدیدتری برسد و استنتاج کند. ادراک عقلی و استنتاجی بشر ، بر تعدادی قواعد و اصول استوار است.تابع اصول و قوانین خاصی است که بشر به طور طبیعی و بدون آنکه به طور تفصیلی و صورتبندی شده به آن واقف باشد ، آنها را در استدلال های خویش مراعات می کند .

شناختهای ارزشی و اخلاقی بشر نیز ، زمینه مساعدی برای ثبات سرشت مشترک فراهم می سازد . تجارب و مشاهدات فردی و تتبع تاریخی در آثار گذشتگان ، حاکی از وجود باورهای اخلاقی مشترک در میان انسانها است. این واقعیت چندگانه تحلیل و تفسیر شده است.

برخی از اندیشمندان نظیر «امانوئل کانت» این قضایای را فرامین «عقل عمل محض » می دانند ،‌ که گاه از آن به حس اخلاقی یا وجدان اخلاقی تعبیر می شود . بر این اساس ، انسانها همگی از قوه و ستعداد اخلاقی خاصی برخوردارند که پس از شکوفایی خود، احکانی «ما قبل تجربه» خواهد داشت ؛‌یعنی تجربه و حس و تعلیم بیرونی و اثر محیط ، هیچ کدام در شکل گیری این قضایا سهیم نیستند ، بلکه انسان به طور طبیعی و ذاتی و به دلیل داشتن عقل عملی محض یا وجدان اخلاقی ، دارای چنین احکام و قضاوتهای ارزشی می باشد.

اینکه انسانها دارای چنین ادراکات ارزشی مشترک هستند ،‌ شاهدی بر وجود استعدادها و زمینه های اخلاقی مشترک در انسانهاست. چه صدور این احکام کار عقل نظری باشدو چه کار قوه ای دیگر به نام عقل عملی یا وجدان اخلاقی، در هر دو صورت ، اینکه انسان ساختمان و خلقتی ویژه دارد و دارای جنبه های فراحیوانی است ، اثبات می گردد .

2-5- دستگاه گرایشی مشترک

وجود گرایشها و تمیلات فراحیوانی عام و مشترک در میان انسانها ، دلیل دیگری بر وجود طبیعت و سرشت مشترک انسانی است. طلب علم ، حقیقت جویی ، فضیلت خواهی ، کمال طلبی و میل به پرستش ، نمونه هایی از این نوع گرایشها هستند . این گرایشها اصیل و فطری هستند و معنای اصیل و فطری بودن آنها این است که روح هر انسانی ملازم و همراه با این تمایلات است.

علم طلبی و گرایش به زیبایی ، دو نمونه از این گرایشهای ذاتی هستند که به خوبی می توان مطابقت شاخصه های سه گانه ی فوق را در آنها مشاهده کرد .

میل فطری بشر به دانستن و آگاهی . احاطه یافتن به حقایق هستی ، از اون کودکی در انسان بروز می یابد . نیروهای متنوع ادراکی بشر ، ابزارهای مفیدی برای تشباع این خواست فطری انسان می باشند.

گرایش به زیبایی ریشه در ذات و طبیعت انسان دارد. تمامی آفرینشهای هنری بشر در طول تاریخ ، ناشی از این حس زیبا شناختی اوست . اختلاف نظرها و تفاوتهای متعارف در تعریف زیبایی و تشخیص اشیای زیبا ، تعریف و تشخیص زیبایی هیچ کدام با ذاتی بودن اصل این گرایش منافاتی ندارد.

کلمه ی فطرت به معنای خلقت ویژه و ابتدایی است ، یعنی آن اموری که انسان ابتدائاً و ذاتاً و به طور ذاتی و غیر اکتسابی یک موجود زنده ، از کلملاتی نظیر ذات ، طبیعت ، غریزه و فطرت استفاده می شود و درباره ی اشیای بی جان ، صرفاً از واژه ی ذات یا طبیعت استفاده می شود.

واژه ی فطرت مختص انسان است ؛ مثلاً گفته می شود : انسان فطرتاً کمال طلب است . مختص بودن به کار گیری واژه فطرت درباره ی انسان ، مانع از بکار گیری واژه های غریزه و طبیعت راجع به او نیست.

در آیه 30 سوره ی روم ، با صراحت به وجود نوعی فطرت الهی در انسان تصریح شده است ؛ یعنی انسان با نوعی از جبلت و سرشت و طبیعت آفریده شده است ، که برای پذیرش دین آمادگی دارد. انبیا در دعوت انسانها به توحید و پرشتش خداوند ، به موجوداتی بی تفاوت روبه رو نبوده اند ، بلکه در ذات و سرشت انسان ، تمایل و کششی به سمت توحید وجود دارد.

وعلی (ع) فرمود :

یکتا دانستن پروردگار مقتضای فطرت انسانی است.

4-5- مراد از فطرت الهی بشر

درباب فطری بودن توحید ، سه نوع نظریه وجود دارد . نظریه اول اینکه تصدیق وجود خداوند و شناخت حصولی او ، فطریبشر است . فطری بودن در اینجا به معنای فطرت عقل و دستگاه شناختی و ادراکی انسان است.

نظریه دوم به علم حضوری و شهودی بشر نسبت به خداوند اعتقاد دارد. طبق این دیدگاه ، همه انسانها به درجات مختلف از معرفتی حضوری نسبت به خداوند برخوردارند . نظریه سوم ، فطرت الهی انسان را مربوط به فطرت دل و گرایشهای انسان می داند و بر اساس آن ، انسان بر حسب ساختمان روحی خاص خویش ، خداجو آفریده شده است.

مقدمتاً باید دانست که در معلومات فطری سه اصطلاح وجود دارد:

1.     معلوماتی که در اولین مرتبه پیدایش وجود انسان ، به همراه وی پیدا می شود.

2.     قسمتی از معلومات بیهی گکه در منطق فطریات ، نامیده می شوند ؛ مانند اینکه عدد چهار زوج است.

3.     معلوماتی که فطرت ، « یعنی آفرینش ویژه ی انسان »‌او را به سوی آنها هدایت خواهد کرد؛

مانند اینکه اگر انسان کمترین توجهی پیدا کند، خواهد فهمید که از هر جهت به بیرون از خود نیازمند و محتاج است و سایر اجزای جهان نیز مانند وی به بیرون از خود نیازمندند. پس به ناچار نیازمند وجودی است که خود از هر جهت بی نیاز می باشد و همه نیازها را بی واسطه یا با واسطه رفع می کند و آن خداست... به زبان شرع ، اینگونه افکار، معلومات فطری نامیده می شود ... انسان معلومات فطری به معنای اول ندرد و از حکمات و فلاسفه ما نیز کسی چنین ادعایی نکرده است . دین و خداشناسی جزء معلومات فطری به اصطلاح سوم می باشد ولاغیر.

تصور اول نادرست می نماید ، زیرا در طول تاریخ سیر اندیشه ، به وضوح شاهد استدلالها و براهمین حکما و فلاسفه و دیگران بر وجود خداوند بوده ایم و این مطلب ، نشانگر بدیهی نبودن وجود خداوند از نظر عقلی و نظری است.

تصور دوم کاملاً بر حق و درست است، اما نمی توان مراد آیه ی 30 سوره ی روم از فطرت الهی انسان را به اینگونه معرفت حصولی ، به شناخت خداوند منحصر نیست و در بسیاری از امور چنین است که اگر انسان بیدیشد ، به سهولت در می یابد و می فهمد. اتینکه سرشت انسان به «فطرت الله»تعبیر شده است،به مطلبی بیش از این دلالت دارد.

نظریه ی سوم ، مفاد آیه 30 سوره ی روم را اشاره به فطرت گرایش و احساس (فطرت دل ) می داند و معتقد است که خداجویی و خداپرستی ،فطری انسان می باشد. گرایش به خدا در همه انسانها وجود دارد و همین گرایش و احساس ، می تواند مبنای اثبات وجود خداوند قرار بگیرد و پایه ی خداشناسی واقع گردد ، نه آنکه خداشناسی مستقیماً و بدون وساطت خداجویی ، فطری بشرقلمداد شود. در وجود انسان ، تمایلی ذاتی به نام میل به پرستش وجود دارد. بر اساس این تمایل ، انسان خودش را به حقیقتی وابسته و پیوسته می داند و می خواهد به این حقیقت نزدیک شده ، او را تسبیح و تقدیس کند، پس پایه خداشناسی در دل آدمی و کانون تمایلات و احساسات او پی ریزی شده است نه در ذهن و کانون ادراکات انسان .

این عشق و گرایش فطری ، دلیل بر وجود خداوند است؛ زیرا عشق غعلی ، معشوق فعلی طلب می کند ، همچنان که مشاهده ی این واقعیت که ذرات آهن ربوده می شوند ، بیانگر این است که مغناطیس و رباینده ای کا ر است. البته تصور جذب شدن ذرات آهن ،هرگز وجود مغناطیس و آهنربا را اثبلات نمی کند ، بلکه تحقق عینی جذب شدن (بافعل )است که چنین مطلبی را اثبات می کند . در اینجا نیز با عشق و جذبه ای بالفعل مواجه هستیم نه تصور عشق و جذبه . پس در واقع کمال منطقی وجود دارد که چنین شور و عشق همگانی ای را افکنده است.

امور سرشتی و فطری بشر ، اعم از آنچه به جنبه های حیوانی انسانی مربوط می شود که از آن به غرایز تعبیر می کنیم و آنچه به جنبه انسانی و فراحیوانی او اختصاص دارد، از بدو تولد در انسان ظهور و بروز ندارند ، بلکه قوا و استعدادهای نهادی و نهانی ای هستند که بعضی از آنها از همان آغاز زندگی به فعلیت می رسند، مانند غریزه ی گرسنگی و تشنگی ؛ و بعضی دیگر با گذشت زمان و به تدریج شکوفا می شوند ، مانند غریزه ی جنسی.

بنابراین ، آنچه به خوبی می توان از آن دفاع کرد ، ادعای وجود استعداد وبالقوه بودن امور فطری از بدو خلقت در انسان است، ولی ادعای فعلیت داشتن برخی از آنها از همان آغاز ، دلایل روشنی ندارد.

6-5- امکان زوال فطرت

سرشت ویژه ی انسان اقتضا می کند که عناصر تشکیل دهنده آن ذات ویژه ، مقوم انسانیت اتنسان باشند و دوام و بقای ذات ، بستگی به بقا و دوام آن امور سرشتی و ذاتی دارد. اگر خداگرایی و کمال مطلق طلبی از مقومات آفرینش و خلقت انسان باشد ، مادام که این ویژگی محقق باشد ، انسانیت انسان نیز باقی است.

در آخر آیه ی 30 سوره ی رومک آمده است :«لا تبدیل لخلق الله؛ در خلقت الهی تبدیل و تغییری نیست»؛یعنی آن فطرت الهی که به انسان ارزانی داشتیم، امری است که تغییر پذیر نیست . فطرت الهی ممکن است مورد غفلدت و عدم التفات انسان قرار گیرد، اما هرگز کاملاً از بین نمی رود. انسان به میزانی که در جهت شکوفایی این فطرت الهی می کوشد و جهات فراحیوانی خویش را تقویت می کند ، خصوصیات انسانی بیشتری می یابد. بشر در ابتدای خلقت خویش ، حیوان بالفعل و انسان بالقوه است ، زیرا استعدادهای غریزی و حیوانی در او زودتر شکوفا و فعلی می شوند و در ادامه ، هرچه میزان موفقیت او در تقویت جهات فراحیوانی و حاکمیت بخشیدن فطرت الهی در قلمرو وجود خویش بیشتر بشود، از انسانیت بهره بیشتری خواهد داشت.

در هر حال ، نکته قابل تأمل آن است که این استعدادهای فطری و گرایشهای الهی در انسان نابود نمی شوند ، بلکه مخفی و مستور می مانند. دامن زدن به اغراض و شهوات حیوانی ، خود باعث سرکوبی و عدم بالندگی جهات فطری انسان و تحت الشعاع قرار گرفتن آنها می شود؛ حال آنکه سعادت انسان وابسته به رشد و باروری جهات فطری او ؛ و تباهی و فساد او در گرو پنهان کردن و مخفی نگاهداشتن عقل و فطرت بشری است:

قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها؛

که هر کس آن (نفس) را پاک گردانید ،قطعاً رستگار شد، و هرکه آلوده اش ساخت ، قطعاً در باخت.

7-5- فطرت اخلاقی بشر

ونفس و ماسویهافالهمها فجورها و تقویها؛

سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد، سپس پلیدکاری و پرهیزگاری اش را به آن الهام کرد.

این الهام فطری ،ممکناستدر قالب وجود یک حس اخلاقی در بشر باشد(قوه ی عقل عملی محض یا وجدان)،حسی که در مراحلی از رشد بشر فعلیت می یابد و در بدو خلقت انسان ةبالقوه در او موجود است. البته ممکن است درک این امور اخلاقی ، از شوؤن عقل انسان باشد نه قوه ای دیگر به نام عقل عملی یا وجدان. یعنی عقل آدمی همان طور که به شناخت و درک امور نظری و غیر عملی نایل می شود ، در مراحلی از رشد و غغلیت خویش به ادراک این اصول اخلاقی نیز موفق می شود. در هر دو صورت ، دستیابی به این ادراکات ، لازمه ی ساختمان روحی بشر و امری فطری و سرشتی است ، که اختصاص به برخی از افراد ندارد و استعداد وقابلیت آن در همگان موجود است.

6. فطرت و شخصیت

این فطرت غیر قابل انکار است که انسانها با خصوصیات و قابلیتهای یکسانی به دنیا نمی آیند. این تفاوتها ، چه در خصوصیات بدنی و چه در توانمندیهای ذهنی و هوشی جای انکار ندارد. واقعیت دیگر آن است که عکس العمل و پاسخ انسانها نیز به محرکهای بیرونی یکسان نیست؛ به عنوان مثال ، برخی افراد در برابر دعوت به حق و ترغیب به ایمان، آمادگی و پذیرش فراوانی از خود بروز می دهند و برخی دیگر چنان از حق و عبودیت پرودگار گریزانند.

اصل فطرت الهی ، فطرت اخلاقی و سایر زمینه ها و قابلیتهای ذاتی و فطری بشر، به عنوان عامل مشترک در کنار سایر عوامل ذکر شده، سازنده ی شخصیت فرد هستند. نکته ی قابل تأمل آن است که امور فطری ، به یک اندازه در افراد بیدار و شکوفا نمی گردد. به همین دلیل ، نمی توان سهم مشخص و ثابت و یکسانی را برای عامل فطرت در عرض سایر عوامل در نظر گرفت. آن دسته از انسانها که فطرت الهی و اخلاقی آنها شکوفاتر گشته استو از خضوع و عبودیت و حیات اخلاقی ممتازتری برخوردارند، عامل فطرت سهم بیشتری در شکل دهی شخصیت و شاکله ی آنها دارد.

برخی از بزرگان حکمت و عرفان ، انسان را دارای دوگونه فطرت می دانند . یکی «فطرت اولیه» که در بین همه انسانها مشترک است و به همین جهت انسانها نوع واحدی هستند و طبیعت و ذات یکسانی دارند و همه انسانها در حیات دنیوی خویش از آن بهره مندند. فطرت دیگر ، « فطرت آخرت » است، که به واسطه ی اختلاف نیات و ملکات اخلاقی و اعمال مناسب با آن ملکات شکل می گیرد. بنابراین، انسانها بر حسب این «فطرت ثانیه » انواع مختلفی می شوند، نظیر حیوانات که دارای انواع مختلفی هستند .

شایان ذکر است که یکسان بودن افراد بشر در ذات و طبیعت ، هرگز به این معنی نیست که افراد با قابلیت ها و تواناییهای کاملاً برابر به دنیا می آیند . واقعیت حکایت از وجود تفاوتها، تفاوتهای نوعی نیست، بلکه در شدت و ضعف بهره مندی از عناصر تشکیل دهنده ی این ذات مشترک است ؛ بنابراین ،‌به اشتراک آنها در ذات و طبیعت مشترک لطمه ای وارد نمی سازد.

7. نیک سرشتی بشر

متفکرانی که به قضاوت ارزشی در باب انسان دست یازیده اند، آدمی را در وضع طبیعی خویش موضوع قرار داده اند. مقصود از وضع طبیعی آن است که ذات انسان ، صرف نظر از فشارهای محیطی یا مجازاتهای قانونی و وعده و عیدهای اخروی ، به لحاظ میل به خیرات و نیکیها یا تباهیها و فسادها ، چه اقتضایی دارد.

آن دسته از کسانی که از اساس منکر وجود طبیعت و سرشت مشترک برای انسانها هستند ، هیچ گونه قضاوت ارزشی درباره ی طبیعت انسان ندارند؛ زیرا موضوعی برای قضاوت باقی نمی ماند . به عنوان مثال ، روانشناسان رفتار گرا و اگزیستانسیالیست ها انسان را از لحاظ خوبی و بدی ذاتی می دانند . رفتارگرایان ، ساختمان شخصیت انسان را معلول عوامل محیطی و تربیتی می دانند . از نظر آنان ، انسان حیوانی با قدرت یادگیری بسیار بالاست ؛ بنابراین ، اگر تحت تربیت اخلاقی صحیح واقع شود، موجودی اخلاقی و خیرخواه خواهد شدو اگر محیط اجتماعی مناسب و تربیت غلط باشد و میل به فساد و تباهی را در او پرورش دهد، موجودی شریر خواهد شد.

اگزیستانسیالیستها نیز ، با زاویه ی دیدی کاملاً متفاوت به نتیجه ای مشترک با رفتار گرایان می رسند . از نظر آنها نیز انسان فاقد ذات و ماهیت مشخص و ثابت است . انسان مانند مومی است که می تواند با انتخاب و ارده ی آزاد ، خویشتن خویش را شکل دهد. پس انسان ذاتاً نه بد است و نه خوب ، و مسئول اعمال و روحیات خویش است . ساختار شخصیتی ، روحیات ، ارزشها و فضائل و نیات و کلیه شوؤن یک انسان ، همگی با انتخاب و ارداه ی آزاد او شکل گرفته اند . بنابراین ، هرگونه قضاوت ارزشی درباره ی یک فرد ، در واقع قضاوتی راجع به انتخاب های اوست نه قضاوتی درباره ی ذات و طبیعت او ، همان طور که از نظر رفتارگرایان ،‌قضاوتهای ارزشی باید شامل عوامل تربیتی و مربیان شود نه ذات و طبیعت فرد.

برخی از اندیشمندان و حتی برخی از مذاهب ، با نگرشی منفی نسبت به طبیعت بشر می نگرد . « توماس هابز» با دیدی مادیگرانه منکر وجود جوه روحانی در انسان است و شدیداً به طبیعت انسانی بدبین است و او موجودی خودخواه و برتری طلب می داند. از نظر وی ، انسان در وضع طبیعی و بدون وجود قوانین و مجازتهای کنترل کننده ، به دلیل داشتن غریزه ی صیانت و حفظ ذات ، تنها به فکر حفظ امنیت خویش است و در این راه به هر کاری دست می زند. اگر ائنسانها به حال طبیعی خود رها شوند و ترس از قانون و مجازتهای سنگین در کار نباشد و هیچ حکومت و قاتنونی آنها ر کنترل نکند، بنا به گفته ی مشهورهابز :«زندگی بشر، در انزوا و فقیرانه و بسیار کثیف و خشن و حیوانی و کوتاه خواهد گذشت.»

مسیحیت نیز با طرح نظریه ی « گناه نخستین » طبیعت انسان را دارای نقیصه ای ذاتی و مقدر می داند . گناهکاری ذاتی در الهیات مسیحی ، گناه آدم (ع) است، که در نتیجه آن نوع بشری می دانند که از اصل شرور است و باید به وسیله ای از آن جلوگیری شود و معتقدند که « غسل تعمید »،این گناه اساسی را از انسان می زداید ، ولی همچنان تمایل به گناه کردن در انسان باقی می ماند.

معنای نظریه ی گناه اولیه در یک نگاه خوش بینانه تر به انسان ، عبارت از این است که هیچ یک از اعمال ما نمی تواند مطالق با معیارهای کامل الهی باشد ، نه اینکه ما انسانها کاملاً پلید هستیم و هیچ کار خوبی از ما صادر نمی شود.

برخی روانشناسان انسانگرا ، نگاهی خوش بینانه به طبیعت به طبیعت انسان دارند. به عنوان نمول ، « کارل راجز» معتقد است که اگر انسانها به نوعی خاصی از زندگی اجتماعی مجبور نشوند و همنگونه که خود می خواهند عمل و تجربه کنند و با اعمال مقررات و تحمیل ارزشهای اجتماعی در روند رشد آنها اخلال نشود ، گرایش به خوبی خواهند داشت و برای خود و جامعه عنصری مفید خواهند بود.

قرآن کریم درباره ی انسان دو گونه اظهار نظر کرده است. در برخی از آیات ، از کرامت و بزرگی او سخن به میان آمده و امیال و گرایشها و شناختهای مثبتی به او نسبت داده شده است:

ولقد کرمنا بنی آدم

به درستی که فرزندان آدنم را گرامی داشتیم.

فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله.

سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است، آفرینش خدا تغییر پذیر نیست.

حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم وکره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان.

مرتبه و منزلت دیگر نفس آدمی ، فطرت اوست . انسان فطری انسانی است که طبع خویش را در مهار عقل و فطرت خود در آورده است. فطرت انسان ، صرفاً منسوب به روح آدمی است و جسم در ساختمان و ویژگیهای آن سهمی ندارد ، برخلاف طبع انسان که ارتباط زیادی با بدن دارد، زیرا بسیاری از غرایز و تمایلات و قوای طبیعی و حیوانی بشر ارتباط محکمی با جسم و نیازهای او دارند.

مراد از « احسن تقویم» آن زمینه ها و صلاحیتها و قابلیتهای فطری است که زمینه عروج انسان به کمالات نهایی و رسیدن به قرب الهی را فراهم می سازند . تفسیر« احسن تقویم» به جوانی و شادابی اعضا و جوارح انسان و تفسیر « اسفل سافلین» به دوران پیری و ناتوانی بشر صحیح نیست؛ زیرا دوران پیری و ناتوانی برای همه انسانهای پیر و کهنسال رخ می دهد و اختصاص به افراد غیر مؤمن و فاسق ندارد، حال آنکه آیه ی شریفه ، افراد مؤمن و صاحب عمل صالح را از رسیدن به این مرحله و سقوط به اسفل سافلین مستثنا کرده است.

لغت « فطرت »

حال از مسأله ی اول شروع می کنیم . لغت فطرت که در قرآن آمده است : « فطرة الله فطر الناس علیها » چه لغتی است؟ مده ی فطر (ف،ط،ر) مکرر در قرآن آمده است: «فطرهن»،«فاطر السموات و الارض »،«اذا السما انفطرت»،«منطفربه» .در همه جا در مفهوم این کلمه ، ابداع و خلق بلکه خلق به همان معنای ابداع هست. «ابداع»به یک معنا یعنی آفرینش بدون سابقه . لغت «فطرة»با این صیغه یعنی بر وزن «فعلة» - فقط در یک آیه آمده است که در مورد انسان و دین است که دین « فطرة الله » است : فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله . تفسیر این آیه را بعد به تفصیل عرض می کنیم.

کسانی که به زبان عربی آشنا هستند می دانند که وزن «فعلة» دلالت بر نوع یعنی گونه می کند . «جلسة» یعنی نشستن و«جلسة» یعنی نوعی خاص از نشستن. «جلست جلسه زید» یعنی نشستیم به گونه ی نشستن زید، همانگونه که زید می نشیند نشستیم . ابن مالک در «الفیه» می گوید :

وفعلة لمره کجلسة         وفعلة لهیئة کجلسة

چنانچه گفتیم در قرآن ، لغت «فطرت» در مورد انسان و رابطه ی او با دین آمده است: فطرة الله التی فطر الناس علیهایعنی انسان به گونه ای خاص آفریده شده است. این کلمه ای که امروزه می گویند « ویژگی های انسان» ، اگر ما برای انسان یک سلسله ویژگیها در اصل خلقت قائل باشیم ،‌مفهوم فطرت را می دهد . فطرت انسان یعنی ویژگیهایی در اصل خلقت و آفرینش انسان.

تعریف فطرت

فطرت عبارت است از صفتی که هر فرزندی در آغاز آفرینش خود به آن متصف می شود.

صفتی است که هر موجودی در آغاز آفرینش خود به آن متصف می شود . بنابر تعاریف فوق می توان گفت که فطرت عبارت است از صفات و خصوصیاتی که لازمه ی خلقت انسان بوده و از آغاز آفرینش در نهاد شده است. به بیان دیگر از نظر اصطلاح کلمه ی فطرت به معنای سرشت اولی یا طبیعت انسانی است، یعنی مجموعه نیروها و قوا و استعدادهایی است که در نهاد و ذات انسان قرار داده شده است، با در نظر گرفتن تعریف فوق باید همه ی استعدادها و خصلتهای درونی انسان را جزو فطریات وی دانست . چه گرایشهای مثبت درونی و چه گرایشهایی منفی به نظر می رسند همگی جزو فطرت و سرشت اولی انسان به شمار می روند و این تفسیر صحیحی به نظر نمی رسد که گرایشهای نیک و خیر را جزو فطرت انسان دانسته و گرایشهایی را که به نظر بد و شر به نظر می رسند جزو غریزه به حساب می آوریم ، چرا که بسیاری از موارد کلمه ی غریزه مترادف با فطرت به کار می رود. البته در این جا باید به این نکته مهم توجه داشت که تعریف فوق به معنای عام کلمه است نه به معنای خاص آن ، زیرا که در معنای عام فطرت است که همه ی استعدادهای انسانی چه مثبت و چه منفی منظور می شود? در حالی که در معنای خاص آن ، فقط استعدادهای مثبت مورد نظر است و بس . در قرآن در اصطلاح فطرت به معنای خاص آن به کار رفته است یعنی فطرت در قرآن کریم تنها شامل استعدادهای مثبت آن هم استعداد خداجویی و خداشناسی بشر است. در آیه ی شریفه فطرة الله التی فطر الناس علیها که تنها آیه ای است که در آن کلمه ی فطرت به کار رفته است و ذاتیات مثبت انسان منظور شده است و از این رو فطرت انسانی در قرآن و احادیث اسلامی همواره سالم و پاک به حساب آمده است. در قرآن کریم استعدادهای منفی انسان با تغییراتی چون «شهوت» و «هوا» بیان شده است . از جمله :

فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات

به دنبال آنان افرادی جانشین آنها شدند که نماز را مهمل گذاشته و از هوسها پیروی کردند ( مریم 59)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد مهدی ممشلی ( شنبه 96/4/24 :: ساعت 11:11 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

انسان .
انسان موجودی است که:
انسان موجودی است که :
الهم .
انا قتیل العبرات « شاید این باشد که امام علیه السلام بفرمایندکه
قتیل العبره :
حقیقت عبودیت:
حقیقت عبودیت را باید در کنیه ی امام حسین علیه السلام جستجو کرد.
فرق عشق و هوس ( در امر ازدواج )
ویژگی های عرفان امام خمینی قدس سره،:
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 15
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 29806
» درباره من

مدینه العلم(سیاسی . اعتقادی . فرهنگی )

» پیوندهای روزانه

سیاسی فرهنگی [1]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
فروردین 91
اردیبهشت 91
بهمن 92
اردیبهشت 93
تیر 93
شهریور 93
بهمن 93
اسفند 93
آذر 94
دی 94
مهر 95
تیر 96
مرداد 96
آذر 96
تیر 97
خرداد 98

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب