هرکس در هر شب جمعه، سوره واقعه را بخواند، خداوند او را دوست بدارد و محبوب همه مردمانش گرداند، و هرگز در دنیا گرفتار درویشی، فقر، درماندگی و هیچ آفتی از آفات دنیا نخواهد شد و از همراه ان امیرمؤمنان خواهد بود. این سوره، ویژه امیرمؤمنان است وکسی در آنْ شریکش نیست. [امام صادق علیه السلام]
مدینه العلم(سیاسی . اعتقادی . فرهنگی )
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» طبیعت و سرشت آدمی

طبیعت و سرشت آدمی

در طی قرون متمادی ، اذهان بسیاری از متفکران معطوف به شناسایی ذات بوده است و در تاریخ فلسفه ، تعاریف بسیار متنوعی از طبیعت و ذات انسان ارائه شده است . ابهام آمیز و پر رمز و راز بودن حقیقت انسان از یکسو و فقدان یک روش شناخت متفن و معتبر از سوی دیگر ، مایه ی تحیر و سردر گمی اندیشمندان شده است .

پیچیدگی خاص این مسأله ، عکس العمل ها و بازتابهای گوناگونی را در پی داشته است . آن دسته از کسانی که شناخت طبیعت انسان را امری امکان پذیر می دانسته اند ، به ارائه تعاریف گوناگون از انسان پرداخته اند . در هر یک از این تعاریف ، معمولاً بر ویژگی و صفت خاصی از انسان تکیه شده و هویت انسان بر مدار آن ویژگی تعریف شده است . برخی از متفکران ، در عین اعتقاد به وجود ذات مشترک برای انسانها ، به عجز خویش در شناخت و تعریف آن اعتراف کرده اند . از نظر آنها انسان موجودی ناشناخته ، معما گونه و چند پهلو است . بنابراین ، هرگونه تلاشی در راه شناخت حقیقت انسان ، تنها منتهی به شناختی ناقص از بعدی از ابعاد وجود او خواهد شد. تمام تعاریفی که از انسان شده ، موهوم است و نه علم و نه متافیزیک ، هیچ کدام قادر به درک و حل معمای انسان نیتند .[1]

رفتار گرایان مانند واتسن واسکینر معتقدند : انسان دارای خنثی می باشد و ذاتاً خوب یا بد نیست ؛ بلکه محیط او را می سازد.

اگزیستانسیالیست مانند سارتر می گویند : انسان ، اساساً خوب یا بد نیست و هر عملی که انسان انجام می دهد ، بر جوهر سرشت او اثر می گذارد .از این رو ، اگر همه آدم ها خوب باشند ، سرشت انسان نیز خوب است و به عکس.

انسان گرایان مانند مازلو و راجرز می گویند : انسان ، استعداد خوب بودن و خوب شدن را دارد و اگر نیازهای اجتماعی یا تصمیم های نادرست او دخالت نکنند ، خوبی او ، خود را نشان خواهد داد .

رمانیست ها مانند رسو نیز معتقدند : انسان از بدو تولد ، صاحب یک خوبی طبیعی است و هر عمل بدی که انجام می دهد ، ناشی از شرایط اجتماعی مخرب است ، نه ناشی از چیزی در ذات خود او .

عده ای دیگر معتقدند که هر چند انسان مورد تکریم خداوند است ، اما با این اوصاف ، ذاتی انسان هستند و نه عارض بر او ؛ زندگی ؛ اجتماعی و محیط ، این اوصاف را در او ایجاد نمی کنند ؛ بلکه او این گونه آفریده شده است . اینان ، علاوه بر آیات قرآن ، سیر تاریخ طبیعی انسان را گواه مدعای خود می دانند و می گویند : تاریخ نشان می دهد که پرونده انسان ، پر از سیاهی ، تباهی ، کج روی و مخالفت و عصیان در برابر حق می باشد.

برخی دیگر از متفکران از اساس منکر وجود طبیعت و ذات مشترک انسانی شده اند . به عنوان مثال « ارتگا ای گاست » می گوید:

علوم طبیعی در مقابل واقعیت شگفت انگیز حیات انسان ،‌سرگشته می مانند. علت اینکه پرده ی اسرار انسان کنار نمی رود ، این است که شاید انسان یک چیز نیست و سخن گفتن از طبیعت انسان ، دروغ گفتن است. انسان فاقد چیزی به اسم طبیعت و سرشت است.[2]

یاسپرس از متفکران معروف اگزیستانسیالیزم ، نمونه دیگر از این اندیشمندان است . وی از مخالفان انسانشناسی متداول است؛ زیرا اعتقاد به تحرک و تداوم انسان داردو تشکیل و بنای هرگونه تعریفی از انسان ارائه می دهد ،موضوع تحقیق و تعریف او یعنی انسان ، تغییر می یابد و انسان شناس متحیر می ماند که چگونه از عنصری مانند انسان که سراسر ابهام و تحرک است و غیر قابل شناخت ، تعریفی دقیق و ثابت و علمی ارائه دهد.[3]

1.مراد از طبیعت

زمانی که از طبیعت و سرشت یک حیوان سخن می گوییم ، به ویژگی ها و مختصات ظاهری او توجهی نداریم ؛ زیرا کاملاً واضح است که حیوانات مختلف به لحاظ شکل ظاهری تفاوتهای آشکاری با یکدیگر دارند ، علاوه بر اینکه برخی گونه های حیوانی در برخی جهات جسمی و ظاهری ، شباهتهایی با یکدیگر دارند . به هر حال ، این تفاوتها و شباهت های ظاهری نمی تواند معرف طبیعت و سرشت یک حیوان باشد.

از امور ظاهری که بگذریم ، هر نوع از انواع حیوانات از غرایز مشترکی نظیر غریزه ی حفظ و صیانت ذات ، شهوت و تولید مثل برخوردار است . این غرایز مشترک ، میان همه ی حیوانات نیز نمی تواند معرف طبیعت ویژه ی هر نوع حیوانی باشد .ساختمان وجودی و ذاتی هر نوع حیوانی ، به گونه ای است که رفتارها و صفات خاصی را اقتضا می کند و باعث می شود که به طور طبیعی و غیر اکتسابی ،‌این رفتارها و خصوصیات از همه ی افراد آن نوع بروز و ظهور پیدا کند.

از این نظر ، انسان نیز دارای خصوصیلات و ویژگیهای مختص به خود در مقایسه با سایر موجودات است و در نتیجه ، نوعی متفاوت از سایر حیوانات ونوعی حیوان است ، به مقصود خود درباره ی « طبیعت انسان » نزدیک نشده ایم . مراد از اینکه انسان دارای طبیعت و ذات ویژه ای است، اثبات این نکته است که انسان دارای پاره ای خصوصیات «فرا حیوانی » است و این ویژگی های فرا حیوانی ، به طور مشترک در میان همه ی افراد بشر یافت می شود.

از آنجا که ذلت و طبیعت به نحوه ی خلقت و خصوصیات طبیعی یک موجود مربوط می شود .

میدان جستجوی خصوصیات مشترک غیر اکتسابی « فراحیوانی» ، دستگاه ادراکی و احساسی بشر است. اگر بتوان اثبات کرد که انسانها از شناخت و ادراکات خاص و همچنین از گرایشها و تمایلات ویژه ایب برخوردارند که سایر حیوانات از داشتن آنهامحرومند ؛ در این صورت ، وجود طبیعت مشترک ویژه و فراحیوانی انسان اثبات می شود.

سرشت انسانی ، در صورت واقعیت و موجودیت داشتن ، حقیقتی خواهد ب.د که از بدو خلقت ، انسان را همراهی می کند . در جای خود ثابت شده است که بسیاری از آگاهیها و احساسات و انگیزه های آدمی ، از بدو خلقت او را همراهی نمی کند ،‌بلکه به تدریج رشد و شکوفایی می یابند . بنابراین ، دلیلی وجود ندارد که معتقدان به وجود طبیعت و ذات انسانی ، بر فعلیت ادراکات و گرایشهای فراحیوانی انسان در بدو خلقت او تاکید داشته باشند.

مقصود از طبیعت و سرشت نسانی ، مجموعه ای از استعدادها - اعم از جسمانی و روانی و برخی فعلیتهاست که پیش از تاثیر محیط مادی و اجتماعی و به طور غیر اکتسابی در انسانها موجود است . وجود این استعدادها ، سبب می شود که انسانها در مقابل برخی از تاثیرات محیط کم و بیش از خود مقاومت نشان دهند. این استعدادها و خاصیتهای آغازین ، از ثبات و پایداری نسبی برخوردار استو در افراد نوع انسان ، به طور عام و تا حد زیادی به طور یکسان ، موجود است . این طبیعت در طول تاریخ یا اصلاً تغییری نکرده و یا دست کم تغییر چندانی نیافته است.

2. روش شناخت طبیعت انسان

شناخت تفصیلی ادراکی ، قابلیتها ، انگیزه ها و تمایلات ویژه انسانی ، راه صحیحی در ک زمینه ها و استعدادها و فعلیتها است که سازنده ی طبیعت انسان است.

ضرورتی وجود ندارد که در میان روشهای پیشنهاد شده جهت شناخت سرشت انسان ، عبارتند از : روش مشاهده و تجربه ، درون بینی روانشناختی ، تتبع تاریخی ، روش عقلی و مدد گرفتن از متون دینی .

مشاهده ی رفتار افراد انسانی و مراحل رش و یادگیری در کودک و بررسی و پژوهش تجربی در جنبه های روانشناختی و زیست شناختی انسان ، اطلاعات مفیدی در زمینه ی ویژگی های تجربه پذیر انسان در اختیار او می گذارد.

مارکسیستها با اتکا به عغریزه ی اقتصادی بیشتر ، انسان را با حیوانی اقتصادی معرفی می کنند ، فروید بر غریزه ی جنسی به عنوان عامل اصلی تشکیل دهنده ی هویت و شخصیت هر فرد تکیه می ورزد و رفتارگرایان ، انسان را حیوانی با قدرت یادگیری بالا تعریف می کنند .

روش « درون بینی » دریچه ای است که ما را به حیات درونی انسان هدایت می کند و بر اساس آن ، به درکی حضوری و بیواسطه از احساسات و ادراکات و عواطف خود نایل می شویم و با تعمیم این درک به سایر انسانها ، می توانیم ذت چهره ی حقیقی انسان را در آینه درک درونی ترسیم کنیم ؛ اما جامعیت چنین روشی مورد انتقاد و خدشه واقع شده است. ارنست کاسیرر در این روش می گوید:

بدون توسل به روش درون بینی و بدون آگاهی حضوری بیواسطه به احساسات و عواطف و ادراکات و افکار ، نمی توان حوزه ی علم روانشناسی انسان را معین کرد.طریقه ی درون بینی، فقط آن بخش کوچکی از زنگی انسان را روشن می کند که تجربه ی فردی قادر به ادراک آن است و هیچ وقت نخواهد توانست بر میدان فراخ کلیه پدیده های انسانی دست یابد . حتی اگر موفق به جمع آوردن و امیختن تمام اطلاعات بشویم ، باز تصویری بسیار فقیرانه و بسیار گسیخته از طبیعت انسان خواهیم ساخت.

روش عقلی صرف ، اگرچه ما را به ذات مجرد و ماورای مادی انسان رهنمون می شود؛ اما همه خصوصیات و قابلیتها و ویژگیهای این نفس مجرد ، در دسترس شناخت عقل نیست . به مدد براهمین عقلی ، اصل جوهر روحانی انسان و ان دسته از ویژگیهایی که دلیل بر غیر مادی بودن نفس است آشکار می شود ، نه همه ی خصوصیات ذاتی مشترک میان انسانها.

واقعیت این است که شناخت گسترده و جامع از طبیعت بشر ، جز با استفاده از کلیه ی روشهای موجود میسر نیست و نمی توان تنها با تکیه به یک روش به شناختی قابل ؟

3. آثار و نتایج وجود طبیعت مشترک

اعتقاد به وجود سرشت و ذات مشترک در انسانها، مبنای نظری مناسبی را برای برخی از بحثها و نظریه های مهم به وجود سرشت و ذات مشترک در انسانها ، مبنای نظری مناسبی را برای برخی از بحثها و نظریه های مهم علمی و فلسفی فراهم می سازد. این تناسب و سازگاری ، به دو صورت جلوه می کند . در برخی موارد،‌ تنها با اعتقاد به وجود طبیعت مشترک است که می توان به محتوای آن ظریه التزام و اعتقاد داشت ، گویی آن نظریه از فوع و لوازم چنین اعتقادی است؛ و در برخی موارد دیگر ، پذیرش ذات انسانی مشترک ، مبانی موجه تر و معقولتری برای اعتقاد به یک نظریه را بر مبانی دیگری نیز می توان استوار کرد، مبانی ای که ضعیف تر و کمتر قابل دفاع هستند.

اگر انسانها دارای ذات و حقیقت مشترکی نباشند و اساساً چیزی به نا انسانیت در کار نباشد، این مکاتب نخواهند توانست از عینیت و در عین حال ، اطلاق قضایای اخلاقی دفاع کنند.

4. انکار طبیعت مشترک

آن عده از متفکران که طبیعت مشترک انسانی را رد می کنند ،مخالفت و انکار خویش را با توجه به ویژگی خاصی از حیات انسانی و برجسته و شاخص دانستن آن ، توجیه می نمایند . برخی علت فقدان ذات مشترک را در خصلت اجتماعی بودن انسان جستجو می کنند و گروهی دیگر ، اختیار و صاحب اراده ی آزاد بودن انسان را مانع اعتقاد به ماهیت مشترک داشتن انسانها می دانند و عده ای دیگر ، تاریخی بودن انسان را عامل سیال بودن ذات و هویت او می شمارند . در اینجا به طور اجمال و گذرا ، پاره ای از این دیدگاههای نظری خواهیم کرد.

1-4. اصالت اجتماعی

همانطور که قبلاً اشاره شد، معتقدان افراطی اصالت اجتماع ، کلیه شوؤن فردی انسان را تابع جامعه و مقتضیات آن می دانند و به هیچ گونه ویپگی ذاتی که در خارج از ظرف اجتماع ، در انسان شکل گرفته باشد اعتقادی ندارند.

«مارکس» و «دورکهیم» را بایدئ دو تن از افراد شاخص این نحله ی فکری قلمداد کرد. از نظر مارکس ، چیزی به نام ماهیت انسانی ثابت وجود ندارد و افعال و آرا و نظریات و خلقیات و ... همگی نتایج و مظاهر اوضاع و احوال جامعه شوؤن آن اعم از فرهنگ و هنر و مذهب ، مبتنی بر شکل تولید و روابط اقتصادی حاکم بر جامعه است، بنابراین ، یگانه عامل اساسی سازنده ی هویت انسانی هر فرد را باید در روابط اقتصادی جامعه او دانست ؛ و به دلیل اینکه روابط اقتصادی دربستر زمان متحول می شوند ، می توان گفت هویت انسانی ، امری سیال و غیر ثابت است و امری واقعی و ثابت و مشترک به نام طبیعت انسانی به طور مستقل و خارج از ظرف اجتماع نداریم و آن انسانیتس ی که در ظرف اجتماع شکل می گیرد ، امری نسبی است و بر حسب جوامع مختلف متفاوت است.

انسان از نظر دورکهیم انسان نیست ، مگر آن که متمدن باشد و تمدن تنها در ظرف اجتماع به دست می آید و در خارج از ظرف اجتماع ، حیوانی بیش نیست.[4]

2-4- اگزایستانسیالیزم

توجه این مکتب به روان و درون انسان یا در اصطلاح به « وجود » اوست. به نظر این مکتب ، هیچ انسانی بدون کوشش نمی تواند انسان باشد ، یعنی انسان حقیقی به شکل طبیعی وجود ندارد ، بلکه هر فرد انسانی ، خود انسانیت خویش را می سازد.

« ژان پل سارتر» منکر چیزی به نام طبیعت انسان است و مانند سایر اگزیتانسیالیستها از بیان گزاره های کلی درباره ی انسان ابا دارد . از نظر وی ، وجود انسانها مقدم بر ماهیت آنهاست . او می گوید ما انسانها برای هیچ هدفی خلق نشده ایم ، بلکه فقط می دانیم که وجود داریم ، پس باید تصمیم بگیریم که از خود چیزی بسازیم و در این ساختن خویش و شکل دادن به ماهیت انسانی خود ، خود کاملاً آزاد و مختاریم .[5] لاندمان در این زمینه می نویسد :

«من» برای مکتب اگزیستانسیالیزم ، به هیچ وجه یک واقعیت عمومی نیست . در هر انسان تعداد فراوانی من وجود دارد. در انسان همواره«من»های متعددی با خواهشها و تمناهای مختص به خود متولد می شوند و. با تولد «من» دیگر می میرند و من راستین را در این تولد و مرگ پی در پی و مداوم «من های » عوضی ، فرصتی برای ظهور نیست . وظیفه انسان است که به وجود یک من راستین و یک خود بودن در خویشتن آگاه گردد و ظهور من های دروغین را متوقف سازد.[6]

شهید مطهری نیز در باب تلقی اگزیستالیستها از خود و من می گوید :

خود حقیقی انسان این است که هیچ خود نداشته باشد . هر خودی که شما برای انسان فرض کنید ؛برای او طبیعت و ماهیت و سرشت فرض کرده اید . اصلاً انسان یعنی آن موجود بی سرشت و بی ماهیت.[7]

دلیل مخالفت این مکتب با طبیعت انسانی و وجود هر نوع سرشتی در انسان ? تاکید فراوان آنها بر آزادی و اختیار اوست . به قول سارتر « ما محکوم به آزاد بودنیم وی هر یک از جنبه های حیات روانی ما رادی و اختیاری است و ما در برابر آنها مسئولیت داریم . اگر من غمگین هستم ، به دلیل این است که من انتخاب کرده ام که خودم را غمگین نمایم. سارتر در کتاب طرحی درباره ی تئوری هیجانات می گوید : ما مسئول هیجانات خود هستیم ، زیرا آنها شیوه هایه هستند که ما انتخاب می کنیم تا بر اساس آنها نسبت به دنیای اطراف خود عکس العمل نشان دهیم.[8]

3-4- تاریخی بودن انسان[9]

برخی از اندیشمندان بر این باورند که انسان دارای ذات و جوهر ثابتی نیست ، بلکه او در طول تاریخ متحول و متغیر می شود و آدمی دارای سرشت و طبیعت نا متعین است. واقعیت انسان ، در حکم تصویرهای پایان ناپذیری است که بر دیواره های زمان یکی پس از دیگری ظاهر می شوند . هیچ تصویر معینی نمی تواند نمایانگر ذات انسان باشد. محتوا و کیفیت هر تصویر را تصمیمات تاریخی او دارد. به قول «نیچه» فیلسوف آلمانی :«انسان حیوانی است که هنوز شناسایی نشده است ».

انسان اکنون اگرچه مالک تمدن و فرهنگ و هنری است که میراث او را تشکیل می دهند ، ام ای نمالکیت و دارایی او را برده و تابع خود نمی کند ، بلکه انسان آزاد است و می تواند به خود اگاهی بیشتری دست یابد و ذات و جوهر خود را تغییر دهد . انسان قدرت و خلاقیت تغییر ذات و ماهیت خود را دارد، زیرا هیچ ذات و طبیعت ثابت وتعیین شده ای برای انسان وجود ندارد . انسان گریزی از تاریخی بودن ندارد و تمامیت و کلیت انسان ،‌همانا تاریخ اوست. بنابراین ، با نگرش به انسان درمقطعی خاص از تاریخ نمی توان درباره ی ذات انسان (تمامیت و کلیت او )داوری کرد و چیستس او را بیان کرد.

هریک از این سه دیدگاه ، مبنی بر انکار وجود طبیعت مشترک بر مبانیو پیش فرض های مختص به خود مبتنی هستند ، که در جای خود باید آن مبان مورد نقد و بررسی قرار گیرد و در این مختصر، تنها می توان به برخی نقاط ضعف این دیدگاهها اشاره ای گذرا داشت . پیش از هر چیز به نظر می رسد که منکران سرشت مشترک ، تلقی خاصی از طبیعت و سرشت را مورد انکار قرار داده اند. آنها اعتقاد به وجود طبیعت مشترک انسانی را مرادف با «ذات گرایی » دانسته اند ؛ حال آنکه می توان به وجود سرشت مشترک انسانی اعتقاد داشت ، بی آنکه این اعتقاد به ذات گرایی منجر شود.

ذات گرایی ، بر آن است که هر شی دارای ذات و ماهیتی خاص است. این ماهیت ، مسیر رشد و اهداف از پیش تعیین شده ی ویژه ای را داراست و سرنوشت ثابت و مشخصی را دنبال می کند.

نقطه ی مشترک هر سه دیدگاه یاد شده ، آن است که انسان دارای جهت و مسیر ثابت و تغییر ناپذیر در جریان رشد و شکوفایی نیست ، اگرچه در چگونگی شکل گرفتن مسیرهای مختلف در انسان با یکدیگر اختلاف نظر دارند و برخی آن را معلول گوناگونی جوامع و برخی دیگر تابع انتخاب و اراده ی آزاد انسانها می دانند.

در مراحل خاصی از حیات انسانی ، براثر این استعدادها ادراکات نظری خاصی در انسان شکوفا می شود و او را بد استنباط و استنتاج عقلی قادر می سازد. برخی از این استعدادها ، به جنبه عملی و اخلاقی انسانها مربوط می شود؛ بنابراین ، در انسانها کم کم به طور طبیعی وجدان اخلاقی بیدار می شود و خوب و بد افعال را فهم می کند . گرایشهای خاصی نیز در همه آدمیان علی رغم شدت و ضعف آنها موجود است ، که اینها همه از وجود مشترکاتی ذاتی و سرشتی در انسانها حکایت می کنند.

پیروان اصالت اجتماع ، بر نقش بنیادین جامعه در ساختن هویت انسانی هر فرد تأکید کرده اند . پذیرش اصل وجود چنین و شأنی برای جامعه- صرف نظر از افراطی که در این زمینه شده است با پذیرش وجود ذات و طبیعت انسانی به معنایی که شرح دادیم هیچ منافاتی نخواهد داشت ؛[10]همچنان که اعتقاد به توانایی اراده و حق انتخاب انسان در تغییر اعمال و رفتار انسانی و جهت دهی به مسیر زندگی فردی ، با اعتقاد به وجود طبیعت مشترک به معنای مورد نظر قابل جمع است.

در مقام بررسی و ارزیابی اگزیستانسیالیزم، معمولاً بر افراط آنان درباره ی شأن و منزلت انتخاب و اراده ی آزاد خرده گرفته می شود . آنها به طور اغراق آمیزی معتقدند که اگر انسان بخواهد که خود شخصیت و هویتش را بسازد و خود را تا حدی شیء بودن تنزل ندهد ، هیچ چیز نم تواند مانع او باشد. در کنار اراده و اختیار آدمی ، هیچ عامل دیگری را نمی توان سازنده ی هویت و شخصیت انسان دانست؛ بنابراین ،‌مسائل وارثتی و ژنتیکی ، جبر و فشارهای اجتماعی ، عوامل جغرافیایی و محیطی ، عنصر تعلیم و تربیت ،‌ناخودآگاه و مسائل روانی انسان ، هیچ کدام تأثیر اساسی در هویت انسان ندارند و اراده ی انسان می تواند بر همه ی این عوامل فائق آید. البته در صورتی که آدمی خود نخواهد سازنده ی شخصیت خویش باشد و به مرتبه ی شیء بودن تنزل پیدا کند ، عواملی که برشمردیم سازنده ی هویت او خواهند بود.

درباب نگاه تاریخی به انسان ، شایان ذکر است که اعتقاد به سرشت مشترک ، اندیشه ای است که با تحولات فرهنگی و اجتماعی بشر در طول تاریخ سازگار است . این واقعیت که هنر، ادبیات و روابط اجتماعی ،‌روابز اقتصادی و به طورکلی فرهنگ فرهنگ و تمدن بشری در حال تحول است ، اگرچه ذات گرایی را نفی می کند . اما هرگز سیال بودن حقیقت انسان و عدم وجود امور ذاتی و طبیعی را ثابت نمی کند. بنابراین، از نظر منطقی تنها نتیجه ای که از واقعیت تاریخی می توان گرفت ، آن است که انسانها در طول تاریخ از حیات درونی متحد و یکسانی برخوردار نبوده اند ؛ اما از این مقدمات نمی توان از حیات درونی متحد و یکسانی برخوردار نبوده اند ؛ اما از این مقدمات نمی توان نتیجه گرفت که انسانها دارای هیچ جهت مشترک ذاتی نیستند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد مهدی ممشلی ( شنبه 96/4/24 :: ساعت 11:12 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

انسان .
انسان موجودی است که:
انسان موجودی است که :
الهم .
انا قتیل العبرات « شاید این باشد که امام علیه السلام بفرمایندکه
قتیل العبره :
حقیقت عبودیت:
حقیقت عبودیت را باید در کنیه ی امام حسین علیه السلام جستجو کرد.
فرق عشق و هوس ( در امر ازدواج )
ویژگی های عرفان امام خمینی قدس سره،:
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 7
>> بازدید دیروز: 24
>> مجموع بازدیدها: 29822
» درباره من

مدینه العلم(سیاسی . اعتقادی . فرهنگی )

» پیوندهای روزانه

سیاسی فرهنگی [1]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
فروردین 91
اردیبهشت 91
بهمن 92
اردیبهشت 93
تیر 93
شهریور 93
بهمن 93
اسفند 93
آذر 94
دی 94
مهر 95
تیر 96
مرداد 96
آذر 96
تیر 97
خرداد 98

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب