رمزگشایی سناریوی امریکا پس از توافق
اشاره:
سخنان راهگشای مقام معظم رهبری در دیدار اعضای مجمع جهانی اهل بیت(علیهمالسلام) و اتحادیه رادیو و تلویزیونهای جهان اسلام در خصوص اینکه توافق به معنای پایان استکبارستیزی نبوده و اظهار نظرات عهدشکنانه مقامات غربی و خروجی اتاق فکرهای آمریکایی نشان میدهد که آنها برای شرایط پس ار توافق هستهای، سناریوهایی را برای نفوذ به داخل ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایران طراحی کردهاند، توجه به این حوزه و واکاوی ابعاد احتمالی این نفوذ به عنوان هسته مرکزی تغییر دکترین آمریکاییها از تقابل انفعالی به تعامل سلبی و ایجابی را ضروری کرده است.
توافق وین یا همان برجام از منظرهای مختلفی مورد بررسی قرار گرفته است. در شرایطی که همه کارشناسان و تحلیل گران از زوایای مختلفی مشغول تحلیل و واکاوی متن برجام بوده و هستند، رهبر معظم انقلاب از دریچه دیگری به این رویداد نگریسته و نگرانیهایی را در چندین سخنرانی اخیرشان ابراز داشته اند. مقام معظم رهبری برخلاف کارشناسان(چه آنهایی که با نگاهی اثباتی برجام را ارزیابی می کردند و چه آنهایی که با این توافق از موضع سلبی و منفی برخورد می کنند) با مفروض گرفتن این مسأله که برجام چه تصویب بشود و چه نشود، تمرکز ارزیابی و تحلیل خودشان را به رمز گشایی سناریوی آمریکا پس از برجام قرار داده و در این راستا همه اذهان را به نفوذ دشمن از طریق برجام متوجه کرده اند:
«آنها به خیال خودشان، در این جریان مذاکرات هستهای - این توافقی که حالا نه در اینجا هنوز تکلیفش معلوم است، نه در آمریکا ... نیّت آنها این بود که از این مذاکرات و از این توافق، وسیلهای پیدا کنند برای نفوذ در داخل کشور. ما این راه را بستیم و این راه را به طور قاطع خواهیم بست؛ نه نفوذ اقتصادی آمریکاییها را در کشورمان اجازه خواهیم داد، نه نفوذ سیاسی آنها را، نه حضور سیاسی آنها را، نه نفوذ فرهنگی آنها را؛ با همهی توان -که این توان هم بحمدالله امروز توان زیادی است- مقابله خواهیم کرد؛ اجازه نخواهیم داد. در منطقه هم همینجور؛ در منطقه هم آنها میخواهند نفوذ ایجاد کنند؛ حضور برای خودشان دستوپا کنند و اهداف خودشان را در منطقه دنبال کنند.»
نگاه راهبردی فوق، بیانگر چند نکته اساسی است که:
1. محتوای برجام مهم است اما مهمتر از آن، پس از برجام است.
2. برجام نقطه عطفی است در فرایند حل و فصل موضوع هسته ای اما نقطه مهمتر، پیوست نانوشته ای است که برای پس از برجام، طراحی شده است.
3. توافق برجام به معنای پایان دکترین تغییر رژیم نیست.[1] بلکه سیاست ها و راهبردهای اجرای این دکترین دستخوش تحول و بازطراحی و مهندسی شده است.
بنابراین در شرایط کنونی شناخت مسأله اصلی منافع و امنیت ملی در راستای توافق وین بسیار راهبردی و حائز اهمیت است. اگرچه برخی مساله اصلی را از درون برجام جستجو می کنند و در این ارتباط با فاجعه آمیز خواندن محتوای توافق وین به ابراز نگرانی های خود می پردازند. اما بیان مکرر و هوشمندانه رهبر معظم انقلاب در خصوص برجام به این نتیجه رهنمون می شود که مسأله اصلی را باید در سناریوهای طراحی شده مقامات امریکا از طریق و پس از برجام پی گرفت. به بیان دیگر در شرایط حاضر بیش از توجه به متن برجام و مباحثی از این دست، باید به سیاست ها و راهبردهای دشمن توجه کرد و دید که چه سناریویی برای شرایط پس از برجام(چه تصویب بشود یا نشود) طراحی شده است.
الف) مبانی تحلیلی
با استمداد از رهنمودهای رهبر معظم انقلاب و رمزگشایی مواضع و رفتارهای آمریکا این فرض تأیید میشود که برجام یک نقطه عطف برای استراتژیست های کاخ سفید محسوب می شود که سیاست ها، راهبردها و حتی برنامه های اجرای دکترین تغییر رژیم را باز طراحی و باز مهندسی نمایند. به عبارت دیگر، از حیث نشانه شناسی فضای گفتمانی کاخ سفید(البته متفاوت با فضای گفتمانی کنگره) این نتیجه رهنمون می شود که پسابرجام برخلاف برخی دیدگاه های خوشبینانه که آن را نقطه عطفی در مناسبات ایران و امریکا و کوتاه شدن دیوارهای بی اعتمادی و حل و فصل سایر موضوعات می بینند، تحول نسبتاً پارادایمی در سیاست ها و راهبردهای کاخ سفید برای اجرای دکترین تغییر در حال رخ دادن است. روشن شدن این موضوع نیاز به توضیح زیر است.
ماهیت سیاست کاخ سفید در رابطه با مؤلفه های قدرت ملی ایران تا قبل از دور جدید مذاکرات، سیاست سلبی و تقابلی بود. برای این منظور کاخ سفید، ضد استراتژی هایی را در مقابل استراتژی تقویت و توسعه مؤلفه های قدرت ملی جمهوری اسلامی ایران طراحی کرده بود. ضد استراتژی نیز به هر طرحی اطلاق می شود که بازیگر رقیب به قصد تضعیف موقعیت بازیگر هدف تهیه و به اجراء می گذارد. با این حال، کاخ سفید دو مدل استراتژی را از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون بکار برده است:
یک- استراتژی سلبی انفعالی از سال 1991 تا اواخر دوره بوش پسر؛
دو- استراتژی سلبی فعال از آغاز دوره اوباما تا توافق ژنو.
ضد استراتژی انفعالی، فعالیتی واکنشی و سلبی بود که مقامات کاخ سفید از رهگذر آن سعی داشتند تا استراتژی جمهوری اسلامی ایران را در زمینه توسعه منابع سخت افزاری و نرم افزاری قدرت ملی نفی نمایند و در نهایت تغییر از بیرون محقق شود. اما با ناکامی این استراتژی، از سالهای اواخر دوره بوش، مدل ضداستراتژی فعال در دستور کار قرار گرفت که هدفش تضعیف یا قطع دسترسی جمهوری اسلامی ایران به منابع قدرتی است که مبنای طراحی و اجرای استراتژی آن در دو سطح سخت افزاری و نرم افزاری محسوب می شد، یعنی براساس این استراتژی به جای برخورد با برنامه و نتایج استراتژی جمهوری اسلامی ایران به سراغ منابع قدرتی که بنیاد اجرایی شدن استراتژی ج.ا.ا را شکل می دهند، رفته و تلاش نمودند تا با تحدید دسترسی ایران به این منابع عملا امکان اجرای استراتژی را از ایران بگیرند و از این طریق فشار از بیرون و تغییر از درون رخ دهد؛ زیرا ضد استراتژی فعال طراحی شده توسط کاخ سفید بنیادهای مردمی قدرت رسمی کشور را مورد آماج قرار می داد تا بدین وسلیه نظام سیاسی دچار بحران مشروعیت شود و به دلیل از دست دادن حمایت های مردمی قادر به بازیگری در مقابل دیگران نباشد و استمرار آن نیز تغییر رژیم را رقم زند. رهبر معظم انقلاب بارها در سالهای اخیر به این استراتژی اشاره و هشدار داده بودند. از جمله در سخنرانی اول سال جاری فرمودند:
«بدخواهان ملت ایران صریحاً گفتهاند که هدف آنها از فشار اقتصادی، یک هدف سیاسی، یعنی ایجاد نارضایتی در مردم و برهم زدن امنیت کشور با قرار دادن مردم در مقابل دولت و نظام است.»[2]
با این حال مقامات امریکا و متحدین آنها بر این باور بودند که اقدامات موصوف قادر خواهد بود تا منابع سخت و نرم قدرت ملی ایران را تضعیف و در نتیجه نظام جمهوری اسلامی ایران را متحول سازد. این در حالی است که شرایط صحنه و واقعیت امر، چیز دیگری را به دولتمردان امریکایی دیکته نمود، یعنی شرایط داخلی و بیرونی ایران علی رغم اجرای استراتژی ها و برنامه های امریکا، انتظارات و پیش بینی آنها در خصوص مؤلفه های قدرت ایران و پایداری نظام سیاسی را به هم زد و ضرورت بازبینی استراتژی ها را فراهم ساخت.
ب) عوامل زمینه ساز بازطراحی ضد استراتژی امریکا با محوریت نفوذ
براساس نکات فوق، کاخ سفید و بسیاری از محافل اندیشهای و اندیشکده های امریکایی به این نتیجه رسیدند که سیاست تقابلی برای تضعیف منابع و مؤلفه های قدرت ایران و تغییر رژیم، ناکارآمد و نیاز به بازمهندسی آن است. کلیدی ترین عوامل زمینه ساز این تحول عبارتند از:
1. تحریم ها و تهدیدات نظامی و عملیات اطلاعاتی مانع از پیشرفت دانش و فنآوری هسته ای ایران نشد
تحلیل محتوای سخنان مقامات امریکایی به وضوح نشان می دهد که سیاست های تقابلی سلبی از طریق تحریم، نه صنعت هسته ای ایران را نابود کرد و نه از پیشرفت آن جلوگیری نمود.[3] به عنوان نمونه اوباما گفت: «تحریمها به تنهایی نمیتوانستند برنامه هستهای ایران را متوقف کنند». جان کری وزیر خارجه امریکا نیز گفت: «تحریمها رشد مداوم برنامه هستهای ایران را متوقف نکرد». وندی شرمن سرپرست تیم مذاکرهکننده هستهای آمریکا هم اعتراف کرد:« ما با تحریم نمی توانیم این دانش را از بین ببریم. به یاد داشته باشید تحریم ها رشد مستمر برنامه هسته ای ایران را متوقف نکردند.تحریم ها هیچگاه برنامه هسته ای ایران را متوقف نمی کند.»
از سوی دیگر همه مقامات سیاسی و نظامی نیز اعتراف کردند که فرمول نظامی برای از بین بردن برنامه هستهای ایران کارآمد نیست. اوباما در برههای تصریح کرد که «اگر من گزینهای در اختیار داشتم که در آن ایران یک یک پیچها و مهرههای برنامه هستهای خود را از بین میبرد و امکان داشتن برنامه هستهای را برای همیشه از دست میداد و در اثر آن، از شر همه تواناییهای نظامیاش رها میشد، این گزینه را انتخاب میکردم، ولی... دوست دارم همه این را درک کنند که چنین گزینه (خاصی) در دسترس نیست». جان کری نیز این موضع اوباما را به طور شفاف بیان کرد که «دانش موجود درباره برنامه هستهای در ایران را نمیتوان با بمباران از بین برد.».
در همین راستا مئیر داگان،رئیس پیشین سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی(موساد) هم اعتراف کرد که: «حتی با بمباران همه تأسیسات هستهای ایران، دانش هستهای ایران از بین نمی رود و دانشمندان هستهای ایران همچنان این دانش را در مغز خود خواهند داشت و تجربیات هستهای ایران محفوظ خواهد بود».
بنابراین در چنین شرایطی استراتژی سلبی فعال امریکا در قبال برنامههای هسته ای ایران به عنوان منابع قدرت ملی ایران کارایی خودش را از دست داد.
به هیمن جهت جان کری خطاب به شورای روابط خارجی امریکا میگوید: «ایران زمانی به یک قدرت در آستانه تسلیحات هستهای تبدیل شد که ما همچنان در سیاست عدم غنی سازی بودیم. نباید اظهار نگرانی کرد که ایران در سال پانزدهم توافق هستهای به یک قدرت در آستانه تسلیحات هستهای تبدیل میشود چرا که اکنون این کشور یک کشور در آستانه تسلیحات هستهای است.»[4]
این عبارت بدین معنا است که زمان سیاست منع سازی ایران از غنی سازی و از آن مهمتر زمان پیشگیری از تبدیل شدن ایران به قدرتی در آستانه هسته ای شدن نیز سپری شده است و باید مسیر دیگری را که (به زعم جان کری) ممانعت از دستیابی به سلاح هسته ای است دنبال کرد و برجام این برنامه را محقق می کند.
2. تحریم ها، عملیات اطلاعاتی و سیاست های نرم افزاری، ثبات سیاسی ایران را به هم نریخت و مردم در مقابل نظام قرار نگرفتند
به اعتقاد مقامات امریکا، تحریم ها نتوانست مردم را در مقابل نظام سیاسی قرار داده و موجبات بحران مقبولیت و شورش ها و اعتراضات مدنی را دامن زند. رهبر معظم انقلاب در سال 1391 به این موضوع اشاره کرده بودند که «فشارها(ی غرب) براى این است که مردم را به ستوه بیاورند، مردم را دچار مشکلات کنند، تا از نظام جمهورى اسلامى دل بِبُرند؛ رابطهى قلبى آن ها با نظام جمهورى اسلامى قطع شود.»، اما برآورد خزانه داری امریکا نشان داد که سیاست تقابلی تحریم قادر به ایجاد ناپداری امنیتی یا بی ثبات سازی سیاسی در ایران نیست.
3. تحریم ها، دیپلماسی هوشمندانه و سیاست های انزوا سازی، حمایت ها و فعالیت های منطقه ای ایران را کاهش نداد
برآورد مقامات امنیتی و اطلاعاتی و سیاسی امریکا نشان داد که سیاست های تقابلی سلبی تحریمها و انزوا سازی مانع از حمایت های ایران از جنبش های اسلامی و قدرت منطقهای آن نشده است. چنانچه اوباما تصریح دارد که: «ما شاهد کاهش حمایت آنها از حزبالله یا اسد در طول چهار یا پنج سال گذشته نبودهایم که اقتصاد آنها خراب بود.» افزون بر این در حال حاضر بر خلاف انتظار از سیاست تقابلی و برنامه تحریم های فلج کننده، ایران به یک قدرت منطقه تبدیل شده است. «چارلز کروثامر» تحلیلگر واشنگتن پست نوشت که: «رویکرد رئیس جمهور آمریکا در خاورمیانه فقط به قدرتمندتر شدن ایران و افزایش نگرانی و تنش در خاورمیانه کمک کرده است.»
4. تحریم ها و ایران هراسی باعث مهار ایدئولوژی الهام بخشی ایران و عمق استراتژیک آن نگردید
4. تحریم ها و ایران هراسی باعث مهار ایدئولوژی الهام بخشی ایران و عمق استراتژیک آن نگردید
یکی از مؤلفه های قدرت جمهوری اسلامی ایران ایدئولوژی الهام بخشی و متعاقبا عمق استراتژیک است. در این مورد نیز غرب اعتراف دارد که سیاست تقابلی و استراتژی سلبی فعال موفق به جلوگیری از آن نشده اند. از این رو از چند سال قبل کارشناسان و صاحب نظران امریکایی این رویکرد را تبلیغ می کردند که سیاست گذشته باید باز طراحی شود و نقطه عزیمت آن نیز هسته ای است. به عنوان نمونه آنتونی کردسمن اظهار داشت:«آمریکا برای حفظ برتری خود دردنیا می بایست برتری خود را برجریان های سیاسی – امنیتی موجود در خاورمیانه حفظ نماید.این امر نیز در رتبه نخست به کنترل و مهار ایران نیازمند است و این مهم به کنترل برنامه هسته ای ایران وابسته است.»[5]
5. تحریمها و شدیدترین سیاستهای سختگیرانه مانع از پیشروندگی ایران در زمینه تسلیحاتی و موشکی نشد
غرب معترف است که تحریم ها در برنامه دفاعی ایران خللی وارد نکرده است. آنها معتقدند که برخورد نظامی با ایران ممکن است اما خسارت آن بیش از انتظار خواهد بود. برژینسکی مطرحترین ژئو استراتژیست آمریکایی در مصاحبه با شبکه ام.اس.ان.بی.سی با تأکید بر مطلب مذکور ضمن غیرقابل پیشبینی و بالا دانستن هزینه انتخاب گزینه نظامی در برخورد با ایران، ضمن بسیار خوب دانستن توافق اظهار داشت که «اگر چه ایرانیها میدانند در هر گونه جنگی ما میتوانیم آسیب زیادی به آنها بزنیم، اما واقعیت این است که آنها نیز میتوانند صدمات زیادی بر ما وارد کنند».
بهتر از برژینسکی، جرج فریدمن، مدیرکل آژانس اطلاعات و مراقبت راهبردی آمریکا که به خاطر آثارش در حوزهی پیشبینیهای استراتژیک، از جمله کتاب «صد سال آینده، سناریویی برای سدهی بیستویکم» شهرت جهانی یافته است، به این موضوع اشاره دارد و میگوید: «مشکل ما با ایران بر سر فعالیت هستهای این کشور نیست، بلکه مشکل آن است که ایران نشان داده است نه فقط بدون حمایت آمریکا، بلکه در حال درگیری با آمریکا نیز میتوان بزرگترین قدرت تکنولوژیک و نظامی منطقه بود. این پدیده ایران را به یک الگو برای کشورهای اسلامی تبدیل کرده است و بهار عربی (انقلابهای اسلامی منطقه) را در پی داشته است».
واقعیتهای فوق، کاخ سفید را به این نتیجه رساند که سیاست تقابلی سلبی هرچند فعال کارآمدی خود را در قبال تضعیف توانایی های ایران و مآلاً تغییر نظام سیاسی از دست داده است. به نظر میرسد این یافته مقامات و استراتژیست های امریکایی از اواخر سال های 1390 آغاز و در نیمه دوم سال 1391 آنها را به این جمع بندی رساند که براساس باز مهندسی سیاست ها و راهبردهای تقابلی صرف، در راستای مهار و تغییر رژیم، سیاست تعاملی سلبی- ایجابی را در دستور کار خود قرار داده و با مهمترین موضوع چالشی با ایران، یعنی فعالیت های هستهای و به زعم آنها دستیابی ایران به سلاح هستهای کلید خورد. در واقع امریکا بویژه مقامات کاخ سفید و مقامات اطلاعاتی و امنیتی به این نتیجه رهنمون شدند که سیاست تقابلی سلبی نمی تواند مؤلفه ها و منابع سخت افزاری و نرم افزاری ایران را تضعیف یا نابود کند. پس ناگزیر باید این واقعیت و موقعیت را پذیرفت و با بازطراحی و بازمهندسی مجدد سیاست ها و راهبردهای دکترین تغییر، راه جدید، مؤثرتر و پایدارتری را انتخاب کرد.
اوباما به صراحت به این موضوع تاکید دارد که؛ «اگر ایران یکباره تبدیل به (کشوری مثل) آلمان، سوئد یا فرانسه میشد، بحثها در باره زیرساختهای هستهای آنان تغییر میکرد. بنابراین شما میبینید که مسئله کلیدی این نیست که چقدر میتوان توقع تغییرات در ایران داشت. البته این (تغییرات) چیزی است که ممکن است نتیجه ضمنی این توافق باشد ولی فراتر از آن، (مسئله اصلی) اطمینان از دستیابی به توافقی قابل راستیآزمایی است که زمینه آن چیزی را که میتواند برای آنها (ایران) یک تغییردهنده بازی باشد و آنها به سلاح هستهای دست پیدا کنند، سد کند.»
بنابراین با توجه به نکات فوق میتوان این نتیجه را به طور صریح تر بیان نمود که امریکا در حال شیفت پارادایمی در سیاست ها و راهبردهای تقابلی صرف به سیاست ها و راهبردهای تعاملی سلبی- ایجابی در راستای دکترین تغییر است. این فرض را می توان به آن بخش از اظهارات صریح اوباما مستند کرد که با تأسی از نیکسون و ریگان، توافق با ایران را با توافق نیکسون و ریگان با شوروی سابق و چین شبیه دانسته و گفت:
«من اختلاف نظرهای بسیاری با ریچارد نیکسون داشتم اما او فهمید که یک احتمال در قبال چین برای اتخاذ مسیر متفاوت وجود داشت.»«وقتی رونالد ریگان و دیگران درباره توافقات تسلیحاتی با اتحاد شوروی مذاکره کردند بله شما باید این موضوع را به رسمیت بشناسید و تشخیص دهید که این (شوروی) شیطان و اهریمن و سیستم آن وحشتناک است اما در درون آن افرادی با ایدهها و خاطرات تاریخی هستند و ما باید قادر به فهم آن چیزها باشیم و سعی کنیم مقداری با آنها ارتباط برقرار کنیم و این موضوع در ارتباط با توسل نیکسون و کیسینجر به چین صادق است که در نهایت معلوم شد بسیار به نفع منافع استراتژیک امریکا بود.»
عبارت فوق نشان می دهد که اوباما با الگوگیری از نیکسون و ریگان در تلاش است که دکترین تغییر را از طریق سیاست و راهبرد تعاملی دنبال نماید.
بنابراین، فهم و درک تحلیل هوشمندانه رهبر معظم انقلاب از پسا توافق و برنامه های نفوذ در سطوح مختلف، را می توان از منظر و برمبنای این الگوی تحلیلی تبیین نمود. در واقع نفوذ، هسته ی مرکزی سیاست تعاملی را تشکیل می دهد. برای این منظور سناریوها و اهداف مختلفی در دستور کار قرار دارد.
ج) سناریوهای پسا توافق
تردید نیست که امریکا برای پسا توافق سناریوهایی را تدارک دیده باشد. کما اینکه «کالین کال»، مشاور امنیت ملی «جو بایدن» در موسسه مطالعات استراتژیک و بینالمللی در واشنگتن تاکید کرد که آمریکا یک طرح راهبردی از پیش آماده برای مرحله پساتوافق دارد. این موضع کالین کال را، مایک مولن، رئیس سابق ستاد مشترک ارتش آمریکا در نشریه پولیتیکو رمزگشایی کرده و اظهار داشت: «توافق هستهای تنها راه تغییر رژیم ایران است.» با این وصف، به نظر می رسد سناریوی پسا توافق از دو سطح اصلی برخوردار است. سناریوهایی که معطوف به سطح داخلی است و سناریوهایی که مربوط به سطح منطقهای است.
1. سناریوی نفوذ در سطح داخلی
سناریوی نفوذ و تغییر در داخل با توسل به سیاست تعامل، بر چند پیشران اصلی استوار است. پیشرانهایی که به زعم مقامات کاخ سفیدسرعت ایجاد دگرگونی در رفتار مدنی و سیاسی ایران را بیشتر از سرعت پیشرفتهای هستهای می کند.
1-1. پیشران نسل جدید در ایران
اکثر مقامات دولت امریکا علاقه ویژه ای به موضوع نسل جدید و جابجایی نسلی، نشان می دهند. به نحوی که این موضوع ماهیت گفتمانی در کاخ سفید پیدا کرده است. جایگاه راهبردی این موضوع در سیاست تعاملی با هدف تغییر در ایران را می توان از مواضع مقامات امریکا کشف کرد. طرح این بحث از سوی آنها بیانگر حساب ویژه ای است که مقامات کاخ سفید بر روی این موضوع در پسا برجام باز کرده اند. به عنوان نمونه جان کری تصریح دارد: «گذشت 15 سال میتواند تغییرات زیادی در ایران ایجاد کند... من چنین چیزی را نمیتوانم تضمین بدهم. باور من این است که در 15 سال، در یک کشور اتفاقاتی میافتد. اگر به ایران امروز نگاه کنید، میبینید که کشوری دارای مردمی با تحصیلات است که پیشتر با همه کشورهای منطقه از جمله اسرائیل روابطی دوستانه داشت. میدانید که سرزمین پارس، تاریخی طولانی دارد و واقعیت این است که این جوانان که 25درصد آنان بیکار هستند، آینده میخواهند. اگر به تهران بروید، من نبودهام ولی دوستان من که رفتهاند به من گفتهاند که جوانان به دنبال گوشیهای هوشمند هستند و میخواهند بخشی از دنیا باشند. من نمیدانم تا 15 سال دیگر چه اتفاقی میافتد جز اینکه میدانم اتفاقات زیادی روی میدهد. مسئله اینجاست که شما نمیتوانید تغییر را خلق کنید بلکه باید احتمالات را بیازمایید... کسی هم نمیتوانست تصور کند که وقتی نیکسون به چین رفت، در این کشور چه روی میدهد.»
اوباما نیز در این رابطه می گوید: «در داخل ایران باید گذار صورت بگیرد، حتی اگر تدریجی باشد. گذاری که طی آن درک شود که شعار مرگ بر آمریکا و انکار هولوکاست توسط رهبران ایران، و تهدید اسرائیل به نابودی و دادن اسلحه به حزبالله، گروهی که در فهرست تروریستی قرار دارد، و کارهایی از این دست، از ایران، در چشم بخش اعظم جهانیان، کشوری طردشده میسازد.» وی تاکید می کند که«به شما قول میدهم در لحظهای که رژیم ایران از این نوع گفتار و رفتار دست بردارد، بلافاصله در چشم جهانیان نفوذ و قدرت بیشتری پیدا خواهد کرد. امید من این است که چنین اتفاقی بیفتد. چنین امری نیازمند تغییر در سیاست و رهبری ایران است. تغییر طرز فکر در زمینه رویکرد ایران به بقیه جهان و رویکردشان به کشورهایی مثل ایالات متحده.»
2-1. پیشران روند جریانات غرب گرا
دومین پیشرانی که برای امریکایی ها حائز اهمیت است، جریانات غرب در ایران است. به زعم مقامات امریکا برنامه هایی که برای جریان غرب گرا در سیاست تقابلی با ایران دیده شده بود، باید با توجه به سیاست تعاملی باز طراحی و جایگاه ویژه ای به آن در پسابرجام داده شود. چنانچه اوباما اظهار داشت: «به نظر من تندروهایی در داخل ایران حضور دارند که فکر میکنند مخالفت با ما (امریکا)، تلاش برای از بین بردن اسرائیل، ایجاد ناامنی در جاهایی مثل سوریه یا یمن یا لبنان کار درستی است. به نظر من در داخل ایران کسان دیگری هم هستند که معتقدند این کار سازنده نیست. اگرما این توافق هستهای را امضا کنیم، این امکان وجود دارد که موضع این نیروهای میانه رو را در داخل ایران تقویت کنیم.»««اگر در طول زمان، فرصتهایی وجود داشته باشد که ما شاهد تغییر در رژیم ایران باشیم، خب چه بهتر» در همین راستا، مرکز امنیت آمریکای جدید نیز در گزارشی اعلام کرده است که: «با سرمایهگذاری روی توافق هستهای باید به دنبال ایجاد اصلاحات سیاسی و تداوم حمایت آمریکا از فعالان حامی ایجاد اصلاحات در ایران بود.» جالب اینکه غربی ها با توجه به این موضوع، فکر می کنند می توانند فضای دوقطبی را به نفع سیاست تعاملی و سناریوی نفوذ ایجاد نمایند. چنانچه ریچارد آدامز از کارشناسان دستگاه جاسوسی انگلیس میگوید: «ما در 18 ماه آینده فرمولهای دوقطبیسازی در ایران را اجرا میکنیم؛ هم در حوزه فردی و اجتماعی و هم در حوزه کلان و از هیچ فرصتی برای قرار دادن مردم در مقابل حاکمیت ایران فروگذار نمیکنیم.» به همین جهت رهبر انقلاب در دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی در روز عید فطر تاکید نمودند که «[دشمنان] دنبال این هستند که بین مردم دودستگی ایجاد کنند؛ نگذارید دودستگی بشود.»
3-1. پیشران روند پیر شدن استوانه های انقلاب
سومین پیشران در سیاست تعاملی و سناریوی نفوذ، وضعیت رهبران انقلاب در آینده است. از نظر کارشناسان غربی و امریکایی رهبران انقلاب در شرایط کهنسالی قرار دارند و وضعیت آنها در دهه آینده ناپایدار است. این ارزیابی به گونه ای است که پیر شدن و فوت آنها به عنوان یک پیشران اصلی تغییر و تحول در آینده ایران در اکثر سناریوهایی( همچون سناریوهای 2020، 2025 و 2030) که کارشناسان امریکایی تدوین کرده اند، قابل ردیابی است.
4-1. پیشران روند تعامل جامعه جهانی
چهارمین پیشران در سیاست تعاملی و سناریوهای نفوذ مربوط به روند تعامل جامعه جهانی با ایران پس از برجام است. تلقی مقامات واشنگتن از این پیشران این است که به میزان درگیر شدن ایران با جامعه جهانی شرایط تغییر رفتار و هویتی آن سریعتر خواهد شد. در این راستا، می توان به انتظار اوباما از درگیر شدن ایران با تجارت جهانی اشاره کرد: «اگر آنها (ایرانیها) درگیر تجارت بینالمللی بشوند و سرمایهگذارانی در آنجا حاضر شوند و اقتصادشان در اقتصاد جهانی بیشتر ادغام شود، از بسیاری جهات برایشان سخت خواهد بود که رفتارهایی داشته باشند که بر خلاف نرمهای بینالمللی است» در همین رابطه نشریه فارن افرز در گزارشی به قلم اریک لوربر و الیزابت روزنبرگ با عنوان «دیپلماسی دلار در تهران» انتظار کاخ سفید را بیشتر توضیح می دهد: « وزارت خزانهداری آمریکا باید با افزایش صدور مجوزهای عمومی به شرکت های این کشور اجازه دهد در سرمایه گذاری هدفمند در ایران مشارکت کنند. همانطور که کاهش اخیر مجوزهای معین کوبا نشان داد، مجوزهای عمومی میتواند این امکان را برای بانک ها و سرمایهگزاران آمریکایی فراهم کند تا وجوه لازم برای توسعه و پیشرفت را در ایران فراهم سازند - و در نتیجه با اجرای طرحها و فعالیتهای تجاری جدید موجب تقویت جوانان و کارآفرینان ایرانی شوند. این رویکرد به نوبه خود میتواند به پیشبرد منافع آمریکا از طریق ایجاد تغییرات مثبت در ایران کمک کند. علاوه بر این، ارتباط ایران و شرکتهای تجاری غرب موجب نفوذ اقتصادی ضروری در آینده خواهد شد.»
با توجه به پیشران های فوق سناریوی نفوذ در سه حوزه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی طراحی و مهندسی شده است.
یک. سناریوی نفوذ در حوزه سیاسی از طریق دیپلماسی رسمی و حضور سیاسی و همچنین تبدیل کردن برجام به فرایند سازش دنبال می شود.
دو. سناریوی نفوذ در حوزه اقتصادی از طریق دیپلماسی تجاری، صدور مجوزهای ورود شرکت های امریکایی و غربی در اقتصاد ایران از یک سو و پیوند زدن اقتصاد ایران با اقتصاد جهانی از سوی دیگر پیگیری میشود.
سه. سناریوی نفوذ در حوزه فرهنگی از طریق دیپلماسی شماره2 و دیپلماسی عمومی و تعامل با جامعه مدنی و فرهنگی مد نظر است.
2. سناریوهای نفوذ در سطح منطقه
سناریوی نفوذ و تغییر در سطح منطقه بر مبنای استراتژی تعاملی، در چارچوب چند پیشران مهم مورد توجه است. پیشران هایی که به زعم مقامات واشنگتن تعادل و توازن در منطقه ایجاد کرده و ایران از یک بازیگر خطرناک و انقلابی به شریکی میانهرو و سازنده در مسائل منطقه ای تبدیل خواهد شد.
1-2. پیشران تجارت و اقتصاد جهانی
یکی از پیشران ها در سناریوی نفوذ منطقه ای، روند تعامل تجاری و اقتصادی با ایران است. به باور امریکایی ها سیاست تعاملی در زمینه اقتصادی و تجاری، ایران را تحت نُرم های بین المللی قرار داده و محدودیت های رفتاری برای آنها ایجاد خواهد کرد. چنانچه اوباما تصریح کرد که:« اگر شما یک پایگاه متفاوتی از افراد حاضر در تجارت و تبادلات اقتصادی در داخل ایران داشته باشید این موضوع شاید نحوه تفکر آنها درباره هزینهها و مخارج چنین رفتارهای ثبات زدا را تغییر دهد.» فیلیپ هاموند، وزیرخارجهی انگلیس نیز در مصاحبه با شبکه سعودی الحدث طی اظهاراتی اظهار داشت: «روشن است که صداهایی در داخل ایران وجود دارد، اما ما امیدواریم که با بازگشت ایران به تعامل با جامعه بینالملل، با تبدیل شدن به بازیگری با نقش بیشتر در جامعهی بینالملل، در این مسیر شاید رفتارش در منطقه را اصلاح کند.»
2-2. پیشران بحران منطقهای ناشی از گروههای تکفیری
به زعم مقامات امریکا این پیشران میتواند وجه مشترک برای همکاری دو کشور در منطقه باشد. به بیان دیگر از نظر کاخ سفید برجام محملی است که می تواند موضوع بحران منطقه از جمله سوریه، عراق، یمن و بحرین و سایر موضوعات را در دستور کار مذاکرات قرار دهد و از این رهگذر عادی سازی روابط را تقویت و راه نفوذ را افزایش دهد.
با این حال، امریکا و متحدین آن با توجه به پیشران ذکر شده بر این باورند که پس از توافق وین میتوانند در استراتژی منطقه ای ایران نفوذ کنند و از این طریق موفق شوند ایران را وادار به دست برداشتن از دوستان منطقهایاش نمایند و یا به طور کلی به تغییر رفتار ایران منجر گردد. این رهیافت را می توان در انتظاری که دیوید کامرون، نخستوزیر انگلیس از ایران پس از برجام دارد، ملاحظه نمود. وی در اظهاراتی بعد از مذاکرات وین گفت:« ما خواستار تغییر در نگرش ایران در موضوعاتی مانند سوریه و یمن و تروریسم در منطقه و تغییر در رفتار (ایران) هستیم.»
از همین منظر، رهبر معظم انقلاب در بیانات خود در خطبههای نماز عید فطر، به این نکته اشاره کرده و فرمودند: «چه این متن تصویب بشود و چه نشود، ما از حمایت دوستانمان در منطقه دست نخواهیم کشید... نکتهی بعدی این است که با این مذاکرات و با متنی که تهیّه شده است، در هر صورت سیاست ما در مقابل دولت مستکبر آمریکا هیچ تغییری نخواهد کرد. همانطور که بارها تکرار کردیم، ما با آمریکا در مورد مسائل گوناگون جهانی و منطقهای مذاکرهای نداریم... سیاستهای آمریکا در منطقه با سیاستهای جمهوری اسلامی 180 درجه اختلاف دارد.».
[1]- برخی از تحلیل گران با تمسک به این موضع آشکار اوباما که گفته بود «سیاست او تغییر رژیم نیست دلیلی بر تغییر راهبردی دکترین کاخ سفید تلقی کرده و متعاقبا توافق برجام را پایان این دکترین ارزیابی کرده اند.
[2]- سایت مقام معظم رهبری، سخنرانی مورخ 01/01/1394.
[3]- تحریمهای بینالمللی جامعی که علیه ایران اعمالشده بحثهای بسیاری را میان تحلیل گران و کارشناسان رسانهها به وجود آورده است. بسیاری از کارشناسان در اندیشکدهها (به عنوان مثال، بصیری تبریزی و هاناو سانتینی 2012؛ گروه بینالمللی بحران 2013؛ خواجهپور و سایرین 2013؛ پورتلا 2014) و مجلات علمی (به عنوان مثال، مجیدپور 2013؛ مالونی 2010؛ تکیه و مالونی 2011) به بحث درباره عواقب و پیامدهای این تحریمها برای ایران پرداختهاند و خاطر نشان میکنند که رهبری ایران از طریق استراتژیهای مبتنی بر حکومت خود با این تحریمها و اثرات مخرب آنها مقابله کرده است.(نک. اندیشکده آلمانی موسسه مطالعات منطقهای و جهانی «گیگا»)
[4]- قابل ذکر است که سند امنیت ملی امریکا در سال 2006 اشعار بر ممانعت ایران از غنی سازی داشت.« «بهترین راه سد کردن قابلیت این دولتها، جلوگیری آنان به مواد شکاف پذیر است... رسیدن به چرخة سوخت برای مقاصد کاملاً صلح آمیز برای آنها غیر ضروری خواهد بود... با هیچ چالش بزرگتر از چالش ایران مواجه نیستیم....اگر قرار است از اروپاییها اجتناب شود، تلاش دیپلماتیک باید (برای محدود سازی ایران) حتماً به نتیجه برسد. »( سند امنیت ملی امریکا در سال 2006.)
[5]-cordesman:2009: 66
اشاره
راهبرد اصلی آمریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران در شرایط پساتوافق «زمینهسازی برای نفوذ در ایران»میباشد. شکستها و ناکامیهای تفکرات افراطی و جنگطلبانه نئوکانها و دولت بوش، از دلایل عمده تغییر راهبرد آمریکاییها در قبال ایران بود. برخی از مراکز تصمیمساز و اتاقهای فکر آمریکایی تلاش کردند در قالب گزارشهای راهبردی و تدوین سناریوهایی چگونگی مواجهه با ایران را طراحی و باز مهندسی نمایند. از جمله در این رابطه میتوان به مقالهای در فصلنامه واشنگتن به قلم مشترک عباس میلانی و دو آمریکایی اشاره کرد که تحت عنوان«استراتژی برد- برد آمریکا برای تعامل با ایران» در سال 2007 میلادی، یعنی یک سال قبل از روی کار آمدن اوباما نوشته و چاپ شده است.
کسانی که مناسبات بین ایران و آمریکا را در آن زمان دنبال میکردند، این مقاله را نشانه و قرینهای برای کاربست احتمالی این راهبرد از سوی آمریکاییها در قبال برنامهی هستهای جمهوری اسلامی ایران تحلیل میکردند. بر این اساس، برخی تحلیلگران با اعتقاد به تغییر مسیر دیپلماسی آمریکایی در قبال برنامه هستهای ایران، تصریح میکردند که کاخ سفید به تهران پیشنهاد مذاکره خواهد داد. تاکید اوباما بر این موضوع در سخنرانیهای انتخاباتی، این گمانه تحلیلی را بیشتر تقویت میکرد.
جالب است بدانید توصیههایی که در آن مقاله آمده، دقیقاً با نوع استراتژیای که آمریکاییها در پیش گرفتهاند، کاملا به هم شباهت دارند. معنی و مفهوم اصلی نهفته در این توصیهها، استراتژی برد - بردبرای آمریکا در تعامل با ایران میباشد.
اهداف راهبردی آمریکا در قبال ایران
بررسی و مطالعه سابقه آمریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران نشان می دهد که آمریکاییها در سیاست راهبردی خود نسبت به ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، همواره چهار هدف عمده را دنبال کردهاند:
1- محدود کردن قدرت و نفوذ منطقهای ایران؛
2- متوقف کردن حمایت ایران از تروریسم[1] ؛
3- توصیه به ارتقای دموکراسی و حقوق بشر در ایران؛
4- جلوگیری از ایران برای دستیابی به سلاحهای هستهای.
بنابراین، ملاحظه می شود که سیاست نفوذ به ساختارهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاستگذاریهای کلان برای تاثیرگذاری بر آنها همواره مد نظر غرب بویژه آمریکاییها بوده است.
ابزارهای آمریکا برای رسیدن به اهداف راهبردی
آمریکاییها از ابزارهای مختلفی برای رسیدن به اهداف راهبردی خود استفاده میکنند که برخی از آنها را میتوان به صورت زیر برشمرد:
1- تحریم اقتصادی؛ بلافاصله بعد از تسخیر لانه جاسوسی، آمریکاییها شروع کردند به تحریمهای اولیه علیه ایران اسلامی که هنوز هم ادامه دارند. مطابق با مذاکرات هستهای آنچه قرار است لغو شود، تحریمهای ثانویه مربوط به موضوع هستهای است و کماکان تحریمهای اولیه که چیز جدیدی نبوده و از اول انقلاب بر سر موضوعاتی از قبیل اتهام نقض حقوق بشر و حمایت از تروریسم وجود داشته، پا بر جا خواهند بود. بنابراین با تحریمهای مربوط به هستهای تنها دامنه تحریمها علیه جمهوری اسلامی ایران گستردهتر شده است.
2- تجاوز خارجی؛ حمله به ایران که نمونه بارز آن حمله صدام حسین بود، یکی دیگر از ابزارهای عملیاتی کردن اهداف راهبردی در ایران است. البته در جنگ تحمیلی نه تنها آمریکا بلکه بقیه کشورها نیز از صدام حمایت کردند.
3- منزوی کردن ایران؛ تلاش برای منزوی کردن ایران از دیگر ابزارهای آمریکا برای رسیدن به اهدافش بوده است. آمریکاییها معتقدند ایران را باید همیشه منزوی کرد و نگذاشت به عنوان یک کشور عادی در عرصه بینالمللی با کشورهای دیگر تعامل داشته باشد.
4- حمایت از گروههای ضدانقلاب؛ منظور همان منافقین هستند مثل حمله مرصاد و سالهای خشونت و ترور و امثال این ها. البته گروههای ضدانقلاب دیگری هم هستند.
اینها بخشی از ابزارهایی بودهاند که آمریکاییها برای تغییر نظام جمهوری اسلامی تا کنون استفاده کردهاند.
از تغییر سیاست تغییر تا طراحی سناریوهای آمریکایی
بعضی از تحلیلگران اعتقاد دارند که آمریکاییها در شرایط فعلی از این کار(تغییر نظام جمهوری اسلامی ایران) دست برداشتهاند. به عنوان مثال، چند وقت پیش آقای موسویان در مقالهای، مهمترین دستاورد مذاکرات هستهای را برای ایران همین موضوع و این که دیگر آمریکا به فکر تغییر و براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران نیست دانسته و استدلال میکرد که اگر تنها این دستاورد در مذاکرات برای ایران بدست آمده باشد واقعا مهم است.
برخلاف تحلیل فوق، رفتارشناسی آمریکاییها نشان میدهدکهآنها همچنان در فکر تغییر رژیم بوده و هستند و از همه این ابزارها و روشها استفاده کرده و خواهند کرد. پس از 11 سپتامبر و حمله آمریکا به عراق، بازار گمانهزنیها و تحلیلها برای حمله به ایران از سوی رسانههای غربی و برخی از دنبالههای آنها در داخل داغ بود. در بحبوحه این موضوع که تقریبا با بحث علنی شدن برنامه هستهای ایران مصادف شد، چند سناریو از آن زمان در رابطه با برخورد با برنامه هستهای ایران و به طور کلی با ایران مطرح شد که برخی از این سناریوها عبارتند از؛
الف)حمله نظامی به ایران؛ یکی از سناریوها یا راهبردهای آمریکا در قبال ایران اسلامی از بدو انقلاب تا کنون توسل به حمله نظامی بوده است. این سیاست بویژه در دوران بوش به طور جدی از سوی نومحافظهکاران جمهوریخواه دنبال میشد که هنوز هم آمریکاییها تهدید به روی میز بودن گزینه نظامی را کنار نگذاشته، مرتب مقامات کنونی آمریکایی گزینه نظامی در برخورد با ایران را به رخ میکشند. در حالی که در عمل کاربردی نداشته است. به هر حال، این تفکر که مشکل ایران را میتوان از طریق حمله نظامی حل کرد، در مقامات آمریکا وجود دارد. مسئله هستهای ایران هم در درون همین تفکر قرار میگیرد.
البته سناریو یا راهبرد حمله نظامی به ایران همواره در آمریکا با مخالفان جدی هم مواجه بوده که اعتقاد داشته و دارند که گزینه نظامی در مورد ایران کارآمد نیست؛ زیرا اولا عملی نیست، ثانیاً هیچ یک از اهداف آمریکا را برآورده نمیکند. آنها استدلال میکردند به فرض به تأسیسات هستهای ایران هم حمله کنیم، فقط میتوانیم برنامه هستهای را به تأخیر بیاندازیم. در مقابل، ایران تصمیم میگیرد که برنامه هستهای خود را تشدید کرده و بر خلاف خواسته ما که میخواهیم ایران بمب نسازد، با توجه به اقدام ما و تهدیدهای امنیتی که احساس میکند، چه بسا به سمت ساخت بمب هم برود و این باعث عوض شدن استراتژی آمریکا میشود.
ب) تغییر رژیم ایران؛ دومین راهبرد آمریکاییها این است که میخواهند به قول خودشان رژیم ایران را تغییر بدهند، در حالی که حمله نظامی به ایران باعث وحدت و انسجام ملی میشود که در جنگ هشت ساله این امر تجربه شد، یعنی به جای این که مردم سرخورده شده و برای تغییر رژیم کمک نمایند، اتفاقاً برعکس شد. در عرصه جهانی هم ایران در مبارزه با استکبار محوریت جهانی پیدا میکند. پس هیچکدام از این اهداف با حمله نظامی برآورده نمیشود و مهمتر این که آمریکاییها میگفتند چگونه حمله کنیم؟ حملات هوایی محدود که جواب نمیدهد و مستلزم این است که ایران را اشغال نظامی کنیم؟ در حالی که مقامات آمریکایی خود اذعان دارند که در باتلاق عراق گیر کرده اند، چگونه میتوانند ایران را اشغال کنند؛ بنابراین گزینه نظامی نشدنی است و این ایده در زمان بوش بود و حالا که اوباما میگوید نمیشود. پس این راهبرد منتفی است.
ج) تحریمها؛ تحریمها، سومین راهبرد آمریکاییها بود که از زمان بوش شروع و در زمان اوباما تشدید شد. در دوره اول اوباما، تصمیم تشدید تحریمها اتخاذ شد و به سال 88 و انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری منتهی گردید که آمریکاییها حساب میکردند آن چیزی که ما میخواهیم زمینهاش در ایران آماده هست، یعنی روی مردم فشار بیاورند تا آنها اعتراض کنند و رژیم را تغییر دهند و جمهوری اسلامی ایران سرنگون شود. اما نه در آن موقع به دلیل عبور مقتدرانه نظام اسلامی از فتنه عمیق 88 و نه در شرایط فعلی که نظام به مراتب قویتر شده، این سوال مطرح می شود که آیا واقعاً تحریمها تأثیرگذار بود؟ باید بگویم نه؛ زیرا هیچکدام از اهدافی را که آمریکاییها در نظر داشتند برآورده نکرد. در زیر به برخی از آنها اشاره میشود؛
1- یکی از آن هدفها این بود که تأسیسات هستهای و توان ایران از بین برود، اما تأسیسات ده برابر شد پس تأثیری نداشت.
2- مردم قرار بود شورش کنند نشد و جواب نداد.
3- نفوذ منطقهای ایران را میخواستند کم کنند که بیشتر شد و حمایت ایران از متحدان منطقهای خود افزایش پیدا کرد و سوریه هم به آن اضافه شد، پس اصلا تحریمها تأثیری نداشته است. البته منظور از بیتأثیری این است که اهداف و استراتژیهای آمریکا از تحریمها محقق نشد و الا در مسائلی مثل گرانی کالاهاو ... اثرگذار بوده است.
4- مهمترین مسئلهای که آنها دنبال میکردند این بود که مردم را در مقابل حکومت قرار دهند. در حالی که امروز برخی از مقامات و رسانههای آمریکایی معتقدند که این اقدامات سبب شد ایرانی ها نسبت به ما بدبین شوند و بگویند آمریکاییها ما را تحت فشار قرار میدهند یا به گفته آمریکاییها به جای این که رژیم را مجازات کنیم، مردم ایران را مجازات کردیم در صورتی که ما برای نفوذ به ایران به مردم نیاز داریم.
د) تغییر رژیم به صورت خشونتآمیز؛ استراتژی دیگری که آمریکاییها داشتند، تغییر رژیم جمهوری اسلامی ایران به صورت خشونتآمیز مثلاً از طریق راهاندازی جنگ نیابتی بود مانند جنگ صدام حسین و منافقین در گذشته که البته با بررسی همه جوانب به این نتیجه رسیدند که این هم کارآمد نیست. بخصوص الان که ایران قدرتمند شده است. اینکه اوباما در توجیه پذیرش برجام میگوید که من سه گزینه بیشتر برای برخورد با ایران نداشتم (حمله نظامی – تحریم – مذاکره) در همین راستا بوده است. در حال حاضر، دو استراتژی عمده، یعنی حمله نظامی و تحریم نه در زمان بوش و نه در زمان اوباما جواب ندادند و نتوانستند اهداف آمریکا را برآورده نمایند پس باید تغییر راهبرد میدادند، لذا راهبرد جدیدی پیشنهاد دادند که منظورشان همان مذاکره بود البته با یک شرایط خاص که به آن اشاره میکنیم، وارد مذاکره شدند.
اساسا راهبرد مذاکره با آمریکا در دولت یازدهم تغییر نکرد و در دولت دهم تغییر کرد؛ پس تغییر دولت در ایران باعث تغییر راهبرد آمریکا نبوده است که باید به این موضوع توجه کرد. در واقع، آمریکاییها در دوره قبل به این نتیجه رسیدند که باید با ایران مذاکره کرد؛ فارغ از این که دولت از چه فکر و جریانی باشد البته شاید یک زمینه بهتری ایجاد شده باشد، ولی تغییر دولت اصلا باعث تغییر استراتژی آمریکا نشد پس معلوم می شود که یک راهبرد فراتر از دولت و تغییر آن است.
اتاقهای فکر و مسئولان آمریکایی گفتند ما باید یک پیشنهاد مذاکره جامع به ایران بدهیم و به ایران بگوییم که میخواهیم در مورد همه زمینهها مذاکره کنیم. مقام معظم رهبری با هوشمندی که به خرج دادند کاملا این راهبرد آنها را بهم زدند و این خیلی مهم است که ما دست طرف مقابل را خواندیم. آنها میگفتند در این محورها مذاکره همهجانبه کنیم؛
1- توقف همه تحریمها؛
2- آزادسازی همه داراییهای ایران؛
3- عادیسازی روابط دیپلماتیک کامل با ایران و حمایت از بازگشت ایران به جامعه بینالمللی و جذب سرمایهگذاری خارجی.
در مقابل پیشنهاد آمریکاییها، تاکید میکردند که ایران باید سه چیز را بپذیرد؛
1- غنیسازی خود را تعلیق کند و تحت نظارت آژانس بیاید ؛
2- توقف حمایت ایران از گروههای تروریستی بویژه زبالله و حماس؛
3- رعایت حقوق بشر و اصول دموکراتیک با نظارت و تأیید مجامع بینالمللی.
ملاحظه میکنید که آن اهداف در این سه مورد وجود دارند و فقط هدف آنها مذاکره هستهای نیست و میگویند اصلا مذاکره در مورد مسائل هستهای نیست یا همه یا هیچ. این یکی از مواردی بود که مقام معظم رهبری در آن خدشه وارد کردند.
[1]. منظور غربیها از حمایت ایران از تروریسم، به حمایت جمهوری اسلامی از گروههای آزادیبخش و گروههای مبارز و جهادی مقاومت نظیر حزبالله، جهاد اسلامی و حماس بر میگردد که مطابق با اعتقادات اسلامی، قانون اساسی جمهوری اسلامی و آرمانهای امام(ره) و مقام معظم رهبری لازم و ضروری بوده، مصداق یاری مظلوم به شمار میآید.
دیپلماسی خط 1 و 2 ؛ ابزارها و اهداف
اما این که هدف این استراتژی چیست و چگونه میتوان این اهداف را برآورده کرد؟، سوال مهمی است که پاسخ آن دموکراتیک کردن ایران با استانداردهای غربی و لیبرالی است و این، یعنی همان سیاست نفوذ. اما ایران را چطوری دموکراتیک کنیم یا به قول ما چطوری می شود در ایران نفوذ کرد؟ برای این کار دو راهکار وجود دارد؛ یکی دیپلماسی خط 1 است که به آن دیپلماسی رسمی نیز گفته میشود. دیگری، دیپلماسی خط2 میباشد، یعنی مردم دو کشور با هم در ارتباط باشند.
آنها میگویند که ما باید با ایران درگیرسازی داشته باشیم، یعنی با هم پیوند بخوریم و با عادیسازی روابط و بازگشایی سفارتخانهها تعامل داشته باشیم. در همین مورد وقتی به مقام معظم رهبری گفته شد چون ما در آمریکا دفتر حافظ منافع ملی داریم، به آمریکاییها نیز اجازه بازگشایی چنین دفتری در ایران داده شود ایشان فرمودند دفتر ما را در آنجا ببندید که نیازی به دفتری برای آمریکا در ایران نباشد.
این سیاست راهبردی آمریکاست، یعنی فقط درصدد این نبودند که موضوع هستهای را حل کنند. بلکه موضوع هستهای گام اول است و گامهای دیگری باید به تبع آن باشد که اهداف آمریکا را محقق کند. ضمن این که برای موضوع هستهای هم آن روندی که آنها میخواستند طی نشد، یعنی به همه اهداف خود نرسیدند.
اما دیپلماسی خط 2 یعنی مردم از جامعه مدنی هر دو کشور بیایند با هم تعامل داشته باشند؛ مثل رسانهها، دانشگاهها و نهادهای به اصطلاح مدنی و... از دو کشور با هم رابطه متقابل داشته باشند و دفتر دایر کنند. اینها می شود دیپلماسی خط 2 که معمولا بین کشورهایی که رابطه ندارند، آغاز برقراری رابطه از اینجا کلید میخورد، یعنی از خط 2 شروع میشود تا به خط اول که دیپلماسی رسمی است برسد و سوم دیپلماسی عمومی است که این روزها مصادیق آن را زیاد دیدیم مثل پیام تبریک عید نوروز و از این قبیل و رسانههای اینها که به زبان فارسی میباشد و مخصوص ایران است. پس این بخشی از راهبرد آمریکاست که بسیار هم مهم میباشد و تلاش برای نفوذ رسمی از طریق آن مشهود است اما بیشتر بر دیپلماسی خط 1 و 2 برای برقراری ارتباط، سرمایهگذاری میشود.
نفوذ خطرناک و مهمتر، فرهنگی است
اما آنچه مهمتر می نماید این است که چگونه میتوان به افکار عمومی در ایران شکل داد؟با توجه به اینکه بهترین شکل نفوذ و اعمال قدرت آن است که طرف مقابل این نفوذ را احساس نکند، یعنی طرف مقابل همان کاری را انجام دهد که شما میخواهید بدون اینکه خود متوجه این موضوع شود. لذا مهمترین اقدام در این رابطه، سوژهسازی است. یعنی جامعه هدف را طوری درست کنیدکه خودتان می خواهید. مانند فیلم های تخیلی که خودشان درست میکنند. در روابط بین الملل هم به همین صورت است، یعنی دموکراسی را آن طور که می خواهید تعریف میکنید. بدون اعمال قدرت خواسته مردم ایران را شکل میدهید.
یکی از آسیبهای فرهنگی این است که بدون ارزیابی، جنس خارجی را به جنس داخلی ترجیح می دهیم. اگرچه تجهیزات ما مشکلاتی دارد ولی مهمترین وجه این گونه ترجیح، آن اعمال قدرت است. آنها هر وسیله ای را که بخواهند به ما می فروشند. تولیدکننده داخلی جنس قلابی را برچسب خارجی می زند. این، از عوامل اعمال قدرت آنها می باشد. در واقع، صاحبان قدرت به افکار عمومی شکل میدهند یا این که آدمها را طوری تربیت میکنند که با این که مثلا در ایران بزرگ شده، ولی سلیقه و ذائقه اش مثل غربی ها می باشد. منظور آنها از توسعه همین است. پیشرفت در این جا سوژه سازی و الگو سازی می شود هر کسی می خواهد توسعهیافته باشد لاجرم باید خودش را این طوری معرفی کند.
تعامل با غرب و منافع آن
حال این سوال مطرح است که این تعامل چه منافعی برای ایران دارد؟ در مقالهای از نشریات راهبردی آمریکاییها به این موضوع پرداخته شده است. نویسندگان مقاله پس از ذکر ادبیات مفهومی تعامل به تشریح آثار و دستاوردهای تعامل از قبیل؛ ایجاد توسعه اقتصادی و رفاه، جذب سرمایه خارجی، اشتغال زایی و ایجاد فرصتهای آموزشی جدید پرداخته و تاکید میکند که باید به مردم ایران گفته شود وقتی رابطه ایران با آنها خوب شد این منافع در دسترس خواهد بود. باید به مردم بگوییم امنیت و فعالیت های هسته ای نشر پیدا نکند یا هزینه های برنامه هسته ای به درد چه کاری می خورد؟ یکی دیگر از راه ها این است که به مردم بگوییم که از انزوا خارج شوید. این موضوعات را برای افکارعمومی ایران تشریح کنید. اساسا یکی از راههایی که استراتژی لازم دارد، توجیه منطقی است.
نکته دیگر که همه این مسائل قرار است به آن ختم شود و بسیار حائز اهمیت است، حقوق بشر و دموکراسی است. آمریکاییها در سه حوزه دیپلماسی1 و2 و عمومی اهداف خود را توجیه و بیان کرده اند اما هدف راهبردی ایران چیست؟ با توجه به اهداف آمریکایی ها، استنباط بسیاری از تحلیلگران این حوزه این است که آمریکاییها از راهبرد«تغییر رژیم» جمهوری اسلامی ایران دست نکشیدهاند.در صورتی که شاید بعضی از دوستان به این نتیجه برسند که آنها ناامید شده یا حداقل با شرایط جدید به فکر عملیاتی سازی این راهبرد قدیمی نیستند. این راهبرد سه پیش فرض دارد:
1- ایران دموکراتیک دشمن آمریکا نخواهد بود؛
2- امکان و احتمال دموکراتیک شدن جامعه ایران بیش از آن چیزی است که تصور می شود؛
3- تعامل با ایران باعث خلع سلاح هسته ای ایران می شود.
بعضیها میگویند ایران از اشتباه آمریکا به این موقعیت رسیده است. اگر هم این مطلب درست باشد این موضوع خیلی مهم است. تفکر راهبردی همین است و باید درحال حاضر چه اقدامی صورت گیرد؟ البته این مطلب، علمی و درست نیست که بگوییم ما اقدامی نکردیم بلکه آمریکایی ها اشتباه کردند و ما قدرت گرفتیم. نه آنها اشتباه کردند و ما استفاده کردیم؛ خود این موضوع خیلی مهم است و نشان می دهد که راهبردهای ما خوب تنظیم شده است.
عوامل تغییر دموکراتیک در ایران
چه عواملی باعث تغییر دموکراتیک در ایران می شود:
1- مردم ایران دچار یکسری اختلالات در مسائل اقتصادی هستند و نیاز به توسعه اقتصادی دارند. آنها از یک طرف می گویند آن را برجسته کنیم و از یک طرف هم اگر برجسته کنیم دارای مطالبه می شود.
البته یکی از مسائل تهدید همین است که مطالبات مردم از مذاکرات هسته ای را بالا ببریم به گونهای که بحران مطالبات ایجاد شود. اصلا این موضوع استراتژی دولت نیست و باید مراقب باشد که به دعوای جناحهای سیاسی هم تبدیل نشود؛ چرا که در این برهه از زمان جناح مهم نیست بلکه نظام مهم است باقی بماند.
2- اختلاف و شکاف بین مردم و دولت (دودستگی بین دولت، حاکمیت، ایجاد حاکمیت دوگانه) یک عده مخالف و یک عده موافق باشند و دوقطبی ایجاد شود و با حمایت و تقویت یکی از طرفها تغییر ایجاد می شود. این ها زمینه سازی است ما نمی توانیم مستقل باشیم ولی می توانیم زمینه آن را درست کنیم و به قول خودشان تقویت جامعه مدنی و جنبش های دموکراتیک و فعال کردن آنها بر گسترش روابط تجاری و اقتصادی در سطوح دولتی و غیره بیشتر در بخش خصوصی مورد تاکید می باشد. همه این ها را به عنوان نفوذ فرهنگی میتوان تحلیل کرد.
علت این که راهبرد آنها انتقادی شد، این بود که گزینه های حمله و تحریم جواب نداد. آمریکا هم در زمان بوش و هم در زمان اوباما نهایت تلاش خود را کرد اما اتفاقی رخ نداد و اوباما رسما اعلام کرد که ما سه راه بیشتر نداشتیم؛ حمله نظامی ـ تحریم ـ مذاکره که دو موضوع اولی به سرانجام نرسید و مجبور به پذیرفتن گزینه مذاکره شد. منتهی اوباما میگوید من مذاکره میکنم تا به اهداف خود برسم و موضوع هسته ای یکی از این مسائل است که می خواهد به آن برسد.
پیامدها و آثار رد و پذیرش برجام
موضوع بسیار مهمی که با هوشمندی مقام معظم رهبری مواجه شد. این بود که غربیها حساب شده می خواستند با قبول یک سری ویژگی های ایران از قبیل زدودن کامل تحریم ها، عادی سازی روابط دنیا با ایران و ... بگویند مسئله با راهبرد برد ـ برد برای آمریکا و ایران حل خواهد شد. آنها در این راستا معتقد بودند به ایران پیشنهاداتی را مطرح می کنیم و ایران اگر این پیشنهادات را رد کرد پیامد خوبی برای ما دارد؛ اولا ما می توانیم به مردم بگوییم که نظام جمهوری اسلامی ایران، پیشنهاداتی که همه مشکلات شما را حل کند را نپذیرفت و مردم نسبت به نظام بدبین میشوند و اعتراض میکنند. به نظرمی رسد با پذیرش پیشنهادات اولین آن خنثی شد. حال که پذیرفتیم اهدافمان چگونه انجام شود؟ با نرمش قهرمانانه ای که مقام معظم رهبری فرمودند این بخش هزینه آن کاملا خنثی شده است در داخل هم خیلی ها می خواستند هزینه را به دوش رهبری بیاندازند، اما مقام معظم رهبری قبول نکردند با این تدبیر هر دوی آنها خنثی شد. آنها در این موضوع خیلی مانور می دادند و مهم تر از همه حجت به آمریکا تمام شد و هرکاری که از دستشان بر می آمد انجام دادند تا کاملا زمینه ایجاد شود که فشار به ایران بیاورند اما با این تصمیم، آن هم انجام نشد.
موضوع دوم پذیرش است اگر ایران این را بپذیرد، این پذیرش باید چگونه باشد؟ چه شرایطی داشته باشد؟ خیلی جالب است آنها می گفتند ایران اگر رد کند به نفع آمریکا است اگر بپذیرد که خیلی بهتر است چون در اینجا اهداف ما را انجام می دهد؛ اولا این راهبرد شبیه برخورد آمریکا با شوروی است. آمریکایی ها به شوروی گفتند اولا ما شما را بعد از هسته ای شدن به رسمیت می شناسیم که شورویها میگفتند آمریکایی ها ما را به عنوان ابرقدرت به رسمیت شناختند و در این جا اشتباه آنها این بود که این تعامل، نتیجهاش فروپاشی شد.
در مورد ایران هم باید توجه داشت که همانند باز کردن زمینههای ارتباطگیری با شوروی سابق پیش نیاید که نتیجه آن فروپاشی یک ابرقدرت بود. بنابراین لازم است بدانیم که آمریکایی ها تلاش می کنند از مذاکره تنها بر سر مسائل هسته ای عبور کنند تا زمینههایی را برای نفوذ به داخل و ساختارهای ایران بیابند. هدف آمریکایی ها فقط هستهایی نیست اگر آنها پذیرفتند، باید تبعات آن را بررسی کنیم این نکته بسیار مهمی است. به گفته رهبری معظم انقلاب اتفاقا سدنفوذ در اینجا می باشد، درست است که آنها اعلام میکنند ما را به عنوان یک قدرت منطقه ای پذیرفتهاند ولی این پذیرفتن به معنای این است که ایران باید از این جایگاه پایین بیاید و فرو بپاشد نه این که بپذیرند که ایران تقویت شود.
آنها پذیرفتهاند که دربهای ایران به سمت غرب باز شود تا زمینه های نفوذ در ایران از درون شروع شود. و این مسئله نیز برای آنها برد محسوب می شود. وقتی تعاملی با ایران صورت گیرد دو حالت دارد؛ یا مثل مدل شوروی است که از هم پاشیدند. اما دومین موضوع این است که ایران قبول کند با یک شرایطی که آن را راهبرد جمهوری اسلامی ایران و استراتژی مقام معظم رهبری با عنوان نرمش قهرمانانه میدانیم، مذاکره را بپذیرد.البته آنها تنها میخواستند از هستهای شروع نمایند و الگوی مذاکره را به سایر حوزه ها هم تسری بدهند که مقام معظم رهبری فقط هسته ای را اجازه فرمودند و ورود به موضوعات دیگر را منع کردند. فاز اول آمریکا که در این جا شکست خورد. اما آنها از موضوع هسته ای که به روی میز مذاکره آمد، دست برنمیدارند؛ چون هدف آنها مداخله از این طریق است. در شرایط کنونی میخواهند سه موضوع دیگر تروریزم، حقوق بشر و نفوذ منطقهای ایران را به میز مذاکره بکشند.
آمریکا دنبال منافع خودش هست. موضوع آن را در مرحله اول خنثی کردیم بقیه آن اهدافی را که در مذاکرات نتوانسته به دست بیاورد امروز می خواهد آنها را به دست آورد که ما باید توجه داشته باشیم مقام معظم رهبری در چند حرکت بسیار راهبردی زمینه سازی کردند تا فاز دوم آنها هم موفق نباشد البته اگر بتوانیم به خوبی آن را اجرا کنیم.
موضوع بعدی اقتصاد مقاومتی است که رهبری معظم با طرح کردن آن میکوشند ذهن افکار عمومی به آن طرف نرود که همه مشکلات در آن طرف حل می شود. اتفاقا مشکلات را باید خودمان حل کنیم؛ پس اقتصاد مقاومتی ارتباط تنگاتنگی با مذاکرات دارد که آنها نتوانستند چیزهایی که می خواستند در ایران پیاده کنند. اگر نفوذ اقتصادی سخت شود هیچ کس نمی تواند بگوید ما توسعه اقتصادی نمی خواهیم موضوع اقتصادی از اول درون گرا و بیرون گرا می باشد. این شرایط جلوی نفوذ را می گیرد خیلی مهم است. نباید اجازه دهیم نفوذ اقتصادی ایجاد شود که یک راه آن مدیریت منابع است که خیلی مهم است.
نکته مهم دیگر ایجاد شکاف میان ملت و دولت است. یکی از استراتژی های مهم آنها این است که مردم نسبت به حاکمیت بدبین شود. در این سطح نباید دودستگی ایجاد شود. یکی از راهبردهای آنها شکاف بین حاکمیت است. آنها به دنبال حاکمیت دوگانه هستند. باید توجه داشت که نباید با یکدیگر دعوا کرد تا یکی این وسط از این موضوع سود ببرد. باید جلوی شکاف در نخبگان حاکمیت و دو دستگی گفته شده را سد کرد.
البته برای ایجاد سد نفوذ، مقدماتی لازم است. در دو عرصه داخلی و منطقه ای می شود به سد نفوذ اشاره کرد؛ در سطح داخلی، مقام معظم رهبری فرمودند توافق به مفهوم پایان استکبارستیزی نیست آن چیزی که آمریکایی ها نظر داشتند کاملا در اینجا از بین رفت. دوم، جلوگیری از عادی سازی روابط است که می خواهند مذاکرات هستهای را تسری بدهند به سایر بخش ها که مقام معظم رهبری به صراحت فرمودند ما اجازه نمی دهیم و فاز دوم هم یکی یکی دارد خنثی می شود. حال باید عملیات کرد. ایشان راهبرد را تدوین می کنند و باید در سطوح مختلف اجرا کرد.
حال با مشخص شدن راهبرد دشمنان باید دیدکه در چه موقعیتهایی میخواهند وارد شوند. نفوذ فرهنگی از طریق جامعه مدنی و به بیان دیگر دیپلماسی از طریق خط دو و عمومی بسیار مهم است. ما نباید بگذاریم این موضوع تاثیر بگذارد قسمتی از این موضوع به توان ما بستگی دارد و در مورد سد نفوذ اقتصادی هم نباید پولهایی که به دست می آید راحت از دست داد. بایددر مواقعی آن را هزینه کرد واقعا حساب شده و به صورت راهبردی در سطح کلان تصمیم گیری می شود که این ها چگونه باید مصرف شود.
حفظ راهبردها و سیاستهای نهضتی جمهوری اسلامی ایران هم مساله بعدی است که مقام معظم رهبری به آن اشاره فرمودند. باید فکر کنیم که چگونه میتوانیم از این موضوع نهایت استفاده را ببریم و جلوی چالشها را بگیریم و تهدیدات را به فرصت تبدیل کنیم. گاه روزنههایی در این قبیل موضوعات وجود دارند یا فرصت بروز پیدا می کنند که می تواند این موضوع را کم اثر کند. باید جلوی آن را بگیریم. اگر دشمن تلقین کند که ما ایران را به زانو در آوردیم و ایران تسلیم شد، می تواند در منطقه برای ما پیامد منفی داشته باشد. در صورتی که واقعیت چیز دیگری است. اگر بتوانیم مسائل را با الگوی رهبری معظم انقلاب مدیریت کنیم به نظر می رسد که موفقیت آمیز باشد.
[1]. منظور غربیها از حمایت ایران از تروریسم، به حمایت جمهوری اسلامی از گروههای آزادیبخش و گروههای مبارز و جهادی مقاومت نظیر حزبالله، جهاد اسلامی و حماس بر میگردد که مطابق با اعتقادات اسلامی، قانون اساسی جمهوری اسلامی و آرمانهای امام(ره) و مقام معظم رهبری لازم و ضروری بوده، مصداق یاری مظلوم به شمار میآید.
امام خط قرمز حمایت مردم از مسئولین و نظام را اسلام دانسته، تاکید می کنند که مرز مدارا و طرفداری، مادامی است که مسئولین نظام، مجلس و دولت «در طریق اسلام باشد» «هر کدامتان بلغزید، مردم دیگر از شما طرفداری نمی کنند، برای اینکه مردم اسلام را می خواهند. ... امر دائر می شود بین شما و اسلام، کدام مسلمان است که شما را بر اسلام ترجیح بدهد....کارهای ما هم هرکدام فاسد است، می گویند کار تو فاسد است، ولی ما جمهوری اسلامی را می خواهیم.»(6/3/60)«ملت با اسلام است، نه با من است و نه با شما و نه با دیگری. من اگر یک کلمه ای بر خلاف اسلام بگویم، همین ملت می ریزند و من را از بین می برند.»(6/3/60)
« آن روزی را که آمریکا از ما تعریف کند باید عزا گرفت. آن روز که کارتر و ریگان از ما تعریف کنند معلوم می شود در ما اشکالی پیدا شده است.»(20/9/62)
در روند تحولات جهان اسلام، انقلاب اسلامی ایران نقطه عطفی در احیای تمدن اسلام و پیاده سازی آموزه های مترقی اسلام ناب محمدی(ص) محسوب می شود. از آنجا که حاکمیت دین خاتم پیامبران(ص) بر جهان از مبانی فلسفی انقلاب و مکتب سیاسی امام به شمار می رود، راهبرد صدور انقلاب، سرفصل خاصی در مکتب سیاسی و استراتژی سیاست خارجی معمار بزرگ انقلاب پیدا کرده است که برای اجرای آن ناگزیر به رویارویی با جبهه باطل با همه گستردگی و بازیگران آن و درهم شکستن حصارهای مستکبرانه و قواعد ناعادلانه نظام موجود بین الملل و مواجهه با مبانی اومانیستی و مادیگرایانه آن شد.
قدرت نرم، امپریالیسم فرهنگى و به تعبیر گرامشى «هژمونى فرهنگى» سه مفهوم نزدیک و داراى حوزه معنایى کم و بیش مشترکى هستند. آن چه از فحواى کلمات اندیشمندان در توضیح واژه نسبتاً جدید «قدرت نرم» برمىآید این است که قدرت نرم، محصول و برآیند تصویرسازى مثبت، ارایه چهره موجه از خود، کسب اعتبار در افکار عمومى داخلى و خارجى، قدرت تأثیرگذارى غیر مستقیم توأم با رضایت بر دیگران، اراده دیگران را تابع اراده خویش ساختن و مؤلفههایى از این سنخ است. این قدرت معمولاً در مقابل قدرت نظامى و تسلیحاتى و در مواردى قدرت اقتصادى و به عبارتى قدرت سخت و خشن به کار مىرود. بارزترین نمونه قدرت نرم در سطح خرد و شخصى تصویرى است که ماکس وبر، جامعهشناس مشهور آلمانى از نفوذ و اقتدار بلامنازع شخصیتهاى بزرگ و چهرههاى متنفذ و کاریزما به دست داده است. «کیفیت استثنایى شخصى که به نظر مىرسد واجد یک قدرت فوق طبیعى، فوق بشرى یا دستکم غیر عادى است که از گذر آن چونان مرد مقتدر و سرنوشتساز جلوه مىکند و بدین دلیل، مریدان یا هوادارانى گرد او جمع مىشوند. رفتار کاریزمایى ویژه فعالیت سیاسى نیست، زیرا مىتوان آن را در زمینههاى دیگرى چون دین، هنر، اخلاق و حتى اقتصاد ملاحظه کرد... مبناى این سلطه عاطفى است نه عقلانى، چرا که تمام نیروى یک چنین سلطهاى بر اعتماد، آن هم غالباً بر اعتمادى بىچون و چرا متکى است».2
از جمله مظاهر قدرت نرم توام ساختن دیپلماسى با اخلاق است که در دوران پس از استعمار کهن مورد توجه سیاستمداران قرار گرفته است: «در دیپلماسى کنونى، اخلاق براى خود جایگاهى هر چند صورى یافته است و تقریباً همه کشورها سعى مىکنند دیپلماسى خود را متصف به آن نشان دهند».3
توام ساختن دیپلماسى معمول با روابط فرهنگى گسترده نیز از جمله عوامل مولد قدرت نرم است:
روابط فرهنگى، زمینهساز و حامى روابط رسمى میان دولتها هستند. زبانِ فرهنگ، زبان ملایمى است که مىتواند روابط رسمى را همراه با تفاهم همچنان زنده نگه دارد. روابط میان کشورها چنان چه به عرصههاى فرهنگى کشیده شود نه تنها در سطح رسمى باقى مىماند بلکه پیوندهاى گستردهترى را میان ملتها ایجاد مىکند.4
عوامل ایجاد کننده یا تقویت کننده این نوع قدرت بر حسب تعاریف ارایه شده عبارتند از:
موقعیت ایدئولوژیک، ارتباطات دیپلماتیک مطبوع و گسترده، مناسبات و مبادلات فرهنگى، ترویج زبان و ادبیات، تبلیغ آرمانها، ارزشها و اهداف متعالى، ارایه تصویر مثبت و مطلوب از خود،
ایجاد و ابراز صمیمیت، بهرهگیرى مناسب از اطلاعات و فرهنگ در راستاى مقاصد دیپلماتیک، طراحى و اتخاذ سیاستهاى استراتژیک مقبول، زدودن ذهنیتهاى تاریخى منفى، مبادلات دانشگاهى و آکادمیک و سرمایهگذارى در تربیت نخبگان سایر کشورها، فعالیتهاى آموزشى و آگاهى بخش برخوردارى از اطلاعات زیاد و کارآمد، کسب جایگاه و موقعیت علمى پیشرفته و فنآورىهاى تکنولوژیکى، توانمندى اقتصادى بالا، مبادلات تجارى و اقتصادى گسترده در بخشهاى سختافزارى و نرمافزارى، قدرت نظامى و تسلیحاتى (به عنوان هالهاى از توانمندى و اقتدار بالقوه براى رویارویى با بحرانهاى محتمل)، قدرت شکلدهى و کنترل افکار عمومى، قدرت نفوذ در باورها و نگرشها، ظرفیت پذیرش گردشگر و جذب مهاجر خارجى، برخوردارى از شبکههاى خبرى جهانگستر و قدرت تولید و توزیع محصولات رسانهاى متنوع به کشورها و به زبانهاى مختلف، نفوذ در رسانههاى بین المللى، التزام به رعایت معاهدات و قراردادهاى بین المللى، ایفاى رسالت تاریخى متناسب با موقعیت جهانى و سطح انتظار در شرایط مختلف، برخورد مناسب و اتخاذ مواضع مقبول در برخورد با بحرانهاى بین المللى، ارائه خدمات بشردوستانه، القاى توهم بىطرفى در بحرانهاى بین المللى، بهرهگیرى از سازمانها و مؤسسات غیر دولتى، بین الدولى و بین المللى، نفوذ در سازمانها و مجامع بین المللى، بهرهگیرى مناسب از نیروها و شبکه گسترده بازار جهانى و تبلیغ خود از طریق صدور اقلام، رعایت استاندارهاى حقوق بشر، توان رویارویى سریع و در خور در برخورد با توطئهها و تهدیدات تضعیف کننده داخلى و خارجى، قدرت خنثى سازى تبلیغات مسموم، کاهش دشمنىها و مخالفتهاى موجود و محتمل داخلى و خارجى، حمایت از جنبشهاى سبز، مشارکت در جنبشهاى صلحطلب و نیروهاى حافظ صلح، تشکیل انجمنهاى دوستى با کشورهاى مختلف، اعطاى کمکهاى خارجى به کشورهاى نیازمند، تأسیس موسسات غیر انتفاعى، میزبانى کنفرانسهاى بین المللى، برگزارى و مشارکت در نمایشگاههاى بین المللى، توان استفاده از عملیات روانى مناسب در جنگها و بحرانها و ... .5
برخى از اندیشمندان سیاسى، عوامل و عناصر دیگرى را نیز در عداد عوامل تشکیل دهنده و مؤثر در قدرت، اعم از نرم و سخت برشمردهاند که اهم آنها عبارتند از:
وضعیت جغرافیایى (شامل: آب و هوا، نوع زمین، وسعت خاک، موقعیت سرزمین از نظر دسترسى به دریا یا مجاورت با سایر کشورها)؛ جمعیت و نیروى انسانى؛ ظرفیت صنعتى؛ ترابرى و ارتباطات؛ استعدادهاى علمى و اختراعات و ابتکارات؛ سیستم اقتصادى؛ سازمان ادارى و دولتى؛ موقعیت استراتژیک؛ ایدئولوژى و اخلاق اجتماعى؛ اطلاعات و آگاهى؛ تأسیسات نظامى و انتظامى؛ خرد رهبرى و روحیه ملى.6
یکى از اندیشمندان در توصیف قدرت نرم با محوریت کشور امریکا مىنویسد: «قدرت نرم یک نیروى فرهنگى - اقتصادى است و از همتاى نظامى خود کاملاً متفاوت است. آمریکا پیشرفتهترین - نه بزرگترین - نیروى جهان را در اختیار دارد و پیشرفت آن با گامهاى سریع و بلند ادامه دارد و این را در جنگ افغانستان شاهد بودیم. اما از لحاظ «قدرت نرم» نیز کلاس خاصى دارد. در این زمینه هیچ کشورى داراى امکانات امریکا نیست، مک دانلد، مایکرو سافت، هالیوود و هاروارد نمونههایى از این دست مىباشند. این نوع قدرت؛ یعنى فرهنگى که از خود شعاع نور را به اطراف مىپراکند و بازارى که مغزها را جذب مىکند بر جذابیت و جاذبه خود تکیه مىکند، نه هل دادن و دافعه. اتکاى آن به پذیرش است نه به تحمیل. در این جا هم کمیت زیاد کارى انجام نمىدهد. در این زمینه، اروپا، ژاپن، چین و روسیه نمىتوانند مانند اتحادهاى گذشته، علیه آمریکا به پا خیزند. کل استودیوهاى فیلم سازى آنان هم نمىتواند با هالیوود مقابله کند، زیرا اگر حجم تولید مهم باشد، هندوستان که بیشترین تولیدات سینمایى در جهان را دارد باید تا کنون از آن پیشى گرفته باشد. همچنین کلیه دانشگاهها روى هم رفته نمىتوانند هاروارد یا استنفورد را شکست دهند. زیرا تعداد زیاد نمىتواند کیفیت را مغلوب سازد و همواره بهترین و درخشانترین مغزهاى خارجى در رقابت براى ورود به بهترین دانشگاههاى آمریکا مىباشند».7
سى رایت میلز جامعهشناس منتقد امریکایى نیز در قالب نقد موقعیت جهانى امریکا به بیان این نوع قدرت پرداخته و نوشته بود:
ایالات متحده امریکا در حال حاضر، با دیگر ملل، مخصوصاً با شوروى، درگیر یک رقابت تمام عیار به خاطر پرستیژ فرهنگى مبتنى بر ملىگرایى خود است. در این رقابت موضوعات موسیقى، ادبیات و هنر امریکا، و در بعد وسیعترى شیوه زندگى آمریکایى وجود دارند. قدرت اقتصادى، نظامى و سیاسى آمریکا به طور چشمگیرى از قدرت فرهنگى آن پیشى گرفته است. آن چه آمریکا در خارج از مرزها دارد، قدرت است و آن چه در داخل و خارج ندارد وجهه فرهنگى است. این واقعیت بسیارى از لیبرالها را به سوى باز تکریم آمریکا سوق داده است، تکریمى که نه تنها مبتنى بر احساس نیاز چپ براى دفاع ناسیونالیستى از خود در مقابل راست بلکه مبتنى بر الزام فورى حفظ وجهه فرهنگى امریکا در خارج مىباشد.8
برخوردارى امریکا از امکانات عظیم رسانهاى با توجه به کارویژه متنوع آنها در دیپلماسى فرهنگى، نقش بسیار مهمى در تأمین قدرت نرم براى این کشور به دنبال داشته است: «اثرات نقش برتر امریکا در آموزش جهانى، با سلطه رسانههاى جمعى آمریکایى تقویت و تشدید مىگردد. هر چند سایه گسترده فرهنگ امریکا گاهى موجب واکنشهاى تهاجمى مىشود، اما این عنصر «قدرت نرم» ایالات متحده و یک سلاح توانا و غیر تهدیدآمیز در کوشش براى تسلط بر قلوب و اذهان نخبگان خارجى است. بیشتر قدرت نرم آمریکا بر اساس امکانات و ابزارهایى است که تحت کنترل سیاسى نیستند (و نباید باشند). دیپلماسى فرهنگى زمانى مؤثر است که بخشى از یک برنامه تبلیغاتى صریح نبوده و اگر قرار بود دولت آمریکا اثرات اجتماعى آموزش خارجیان در این کشور را به منظور تطابقپذیرى آنان به شکل صریح سازماندهى مىکرد، این اثرات نابود و محو مىشد».9
چند فرهنگى بودن هویت سیاسى آمریکا نیز به تقویت مبانى سیاست خارجى بین المللى و چند جانبهگرایى این کشور و بالطبع به ارتقاى موقعیت آن کمک کرده است. «جامعه آمریکایى به طور فزایندهاى از نظر نژادى، قومى و مذهبى چندگانگى دارد. این مىتواند به جهتگیرى فعالیتگرا و کلى در سیاست خارجى و طرفدارى از روشهاى چند سویه و قانونمند در سازماندهى قدرت هژمونیک کمک کند. بالاخره، هویت ملى آمریکایى توانسته به آمریکا توانایى غیر عادى در جذب و یکپارچهسازى مهاجران در یک سیستم سیاسى با ثبات ولى چند سویه بدهد. این ظرفیت یکپارچهسازى اهمیت بیشترى پیدا خواهد کرد».10
قدرت برقرارى ارتباطات گسترده و عمیق و همکارى متقابل و تأثیرگذارى بر اراده دیگران از جمله وجوه برترى موقعیت آمریکا قلمداد شده است: «بنابراین به نظر ناى، قدرت نرم زمانى اعمال مىشود که یک کشور سایر کشورها را وا دارد چیزى را بخواهند که خود مىخواهد... توانایى تأثیرگذارى بر آن چه دیگر کشورها مىخواهند با منابع نامحسوسى مثل فرهنگ، ایدئولوژى و نهادها ارتباط دارد... ایالات متحده بیشتر از سایر کشورها قدرت همکارى دارد، این قدرت سلطه امریکایى در زمینه ارتباط با عامه عمومى است و به بخش عمده منابع اطلاعات جهان نظارت مىکند که ناى آن را به عنوان عامل عمده تشکیل دهندههاى قدرت در دهه 1990 و بعد از آن مورد توجه قرار مىدهد».11
«ایالات متحده یک اقتصاد تقریباً 6 تریلیونى را، اگر چه به شکل نامتعادل، سامان مىدهد و یک دستگاه الکترونیکى جهانگیر را اداره مىکند که نظارت و استراق سمع یا شنودانى و مداوم جهان را بر عهده دارد. قدرت نرم این کشور ترسآور است، اگر چه به شکل فزایندهاى در دسترس رقیبان اصلى آن هم قرار مىگیرد».12
تردیدى نیست که امریکا تقریباً از همه ارکان فوق براى اعمال «قدرت نرم» برخوردار است و پیروزى
در جنگ سرد، فروپاشى شوروى و تک قطبى شدن جهان نیز بر این اعتبار افزوده است. حضور بلند مدت در منطقه، نیاز شدید کشورهاى عربى به حمایت مستمر امریکا، وابستگى شدید کشورهاى منطقه به آن، تأمین امنیت صورى منطقه، انعقاد پیمانهاى مختلف با کشورهاى منطقه، پایان دادن به اشغال کویت، اشغال عراق و سرکوب صدام، حضور نظامى جدى در منطقه، نقش تعادلبخشى در منطقه، نفوذ بلامنازع در سازمانهاى بین المللى، روابط گسترده سیاسى، اقتصادى، نظامى و فرهنگى با بیشتر کشورهاى منطقه، تلقى این کشور به عنوان مأمن و تکیهگاه نظامهاى استبدادى و غیر دموکراتیک حاکم بر بیشتر کشورهاى منطقه، نقش محورى آن در فرایند جهانى شدن، کمکهاى اقتصادى و بعضاً بلاعوض به برخى کشورهاى نیازمند منطقه، طرح شعارهاى فریبنده همچون حقوق بشر و مبارزه با تروریسم، قدرت زیاد در جعل اتهامات، بحرانآفرینى و ایجاد رعب و هراس در میان مردم و رهبران کشورها و خوف دولتهاى منطقه از ناهمسویى با سیاستهاى این کشور، نفوذ در میان رهبران و نخبگان بیشتر کشورهاى منطقه، تلاش گسترده فرهنگى براى انتشار ارزشها و الگوهاى مورد قبول خود در جهان اسلام، به ویژه در میان نسل جوان و کسب محبوبیت و ... به اعتبار و نفوذ بیش از پیش این ابر قدرت در منطقه افزوده است. لازم به ذکر نیست که در یکى دو دهه اخیر به دلیل اعمال آشکار برخى سیاستهاى خشن توجیهناپذیر همچون حمایت صریع و قاطع از اسرائیل، یکجانبهگرایى، توسعهطلبى، اشغال عراق و افغانستان، مخالفت با سوریه و لبنان، حمایت از برخى گروههاى تروریستى همچون القاعده و ... اعتبار و وجاهت آن افول یافته و قدرت نرم آن تا حد زیاد تحلیل رفته است. این معادله احتمالاً در خصوص ایران سیرى معکوس طى کرده است. در هر حال، هر چند پاسخ قطعى به این سؤال در قالب برآورد موقعیت این دو کشور از حیث برخوردارى از قدرت نرم و سخت و جایگاه استراتژیک آنها در منطقه بسیار مشکل است و نیاز به بررسى و کاوش افکار عمومى مردم و نخبگان منطقه دارد؛ اما ظواهر امر چنین نشان مىدهد که امریکا از حیث قدرت نرم و سخت هنوز هم نه تنها در خاورمیانه که در کل جهان موقعیتى نسبتاً ممتاز و برجسته دارد. جمهورى اسلامى ایران نیز هر چند از حیث قدرت سخت موقعیتى نازل دارد اما شواهد عینى چنین نشان مىدهد که موقعیت معنوى و فرهنگى و به اصطلاح قدرت نرم این کشور تدریجاً رو به فزونى نهاده و در حال تبدیل شدن به یک قطب فرهنگى مؤثر در منطقه و جهان است.
نویسنده بر این باور است که جمهورى اسلامى به دلایل عدیدهاى که به برخى از آنها در زیر اشاره خواهد شد، زمینهها و شرایط لازم را براى کسب قدرت معنوى و ارتقاى نصاب محبوبیت خود در میان
کشورهاى منطقه فراهم ساخته است و به برخى از سیاستها و خط مشىهاى سادهانگارانه وناسنجیدهاى که به ویژه در سالهاى اولیه پیروزى انقلاب به سردى روابط و کاهش اعتبار بینالمللى او به ویژه در منطقه منجر شده بود؛ تدریجاً پایان داده است. دیپلماسى فعال کشور در چند سال اخیر به اتخاذ، احیا و تثبیت سیاستهاى خاصى دامن زده است که مجموعاً به خروج کشور از انزوا و تصویرسازى مثبت از آن در افکار عمومى بین المللى و زدودن برخى ابهامات و در یک کلام کسب هژمونى فرهنگى کمک شایان کرده است. برخى از این سیاستها عبارتند از:
تلاش در جهت:
- کسب موقعیت برتر به عنوان بزرگترین کشور منطقه، با پیشینه و غناى تاریخى کهن و موقعیت استراتژیک
- اتحاد سیاسى، اقتصادى و فرهنگى جهان اسلام
- تشنجزدایى و پیشبرد صلح و امنیت در سطح منطقه و جهان
- ایجاد درهمآمیختگىهاى فرهنگى، اقتصادى و دینى وسیع با بسیارى از کشورهاى منطقه
- حسن همجوارى با همسایگان و ارتقاى اعتماد فیمابین از طریق اجراى اقدامات اعتمادساز
- اعلام خاورمیانه به عنوان منطقهاى عارى از سلاحهاى کشتار جمعى
- تحرک دیپلماتیک و حضور موفق در مجامع بین المللى
- التزام عملى به رعایت معاهدات و پیمانهاى بین المللى
- طرح و ترویج ایده گفت و گوى مذاهب، فرهنگها و تمدنها
- حل و فصل مسالمتآمیز بحرانهاى منطقهاى و بین المللى
- محکومیت مستمر اسرائیل به عنوان کانون شرارت در منطقه
- احقاق حقوق ملت مظلوم فلسطین
- نفى جهانى ذهنیت جنگ سرد و دشمن سازى توهمى
- مشارکت فعال در اعطاى کمکهاى بشردوستانه به جامعه بینالملل
- فعالیت دیپلماتیک گسترده در جهان اسلام در دوره ریاست کنفرانس اسلامى (اجلاس هشتم)
- شکلگیرى و فعالیت سازمان همکارى اقتصادى (اکو)
- مبارزه با کشت، تولید، توزیع و ترانزیت مواد مخدر
- تأمین ملاحظات زیست محیطى
- پذیرش بیش از دو میلیون آواره افغانى و عراقى در بیش از دو دهه
- مبارزه جدى با تروریسم
- قطع رابطه با رژیم آپارتاید (افریقاى جنوبى)به عنوان یک افتخار تاریخى در سالهاى اولیه بعد از پیروزى انقلاب
- مخالفت صریح با حضور نیروهاى خارجى در منطقه
- زمینهسازى براى اجراى اعلامیه جهانى حقوق بشر اسلامى
- اتخاذ تدابیر عینى در جهت رفع تنشها و بحرانها همچون بحران بوسنى، آسیاى مرکزى، قفقاز، افغانستان و عراق
- مخالفت با جریانات افراطى و بنیادگرایانه در جهان اسلام
- صدور فیلمهاى داراى محتواى غنى فرهنگى و تلاش در جهت گسترش زبان فارسى
- کمکهاى اقتصادى به برخى از کشورهاى فقیر منطقه و جهان اسلام
- مشارکت فعال در احیاى سنت حج ابراهیمى و کسب وجهه به ویژه در میان تودههاى مسلمان
- تحرک جدى در برخورد با اهانتهاى دشمنان به اسلام همچون قضیه سلمان رشدى
لازم به ذکر است که جمهورى اسلامى به دلیل طرح برخى اتهامات به ویژه از سوى امریکا همچون: تلاش براى صدور انقلاب اسلامى به سایر کشورهاى اسلامى، حمایت از جریانات افراطى و تندروانه، حمایت از تروریسم، دشمنى قاطع با اسرائیل، نقض حقوق بشر، حمایت جدى از حزب اللَّه و انتفاضه ملت فلسطین، تلاش براى دستیابى به سلاح اتمى، دامن زدن به برخى اختلافات تاریخى میان مسلمین، انتقامگیرى به خاطر جنگ هشت ساله با عراق به ویژه از کشورهاى کمک کننده به عراق، مالکیت عدوانى بر جزایر سهگانه مورد ادعاى امارات، تلاش در جهت احراز رهبرى جهان اسلام، نامشروع نمایاندن برخى حاکمیتهاى موجود در جهان اسلام، تلاش در جهت تضعیف موقعیت امریکا در منطقه و مسایلى از این دست؛ همواره در تحقق این هدف؛ یعنى کسب و ارتقاى قدرت و اعتبار معنوى با مشکلات و موانع جدى مواجه بوده است و در این راه هزینههاى سنگینى متحمل شده است. اما روند موفقیت کشور در کسب این مهم همواره صعودى بوده است.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی در آمریکا یعنی تایید اعمال و کردار اسرائیل در فروختن اعضای بدن نوجوانان فلسطینی در بازار سیاه و اگر آمریکا در این موارد سکوت میکند به خاطر حرمت گذاشتن به زندگی انسانی است که با این پیوند زندگی دوباره ای به دست می آورد و این یعنی حقوق بشر امریکایی.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی در آمریکا یعنی اینکه بگویند ما فقط زبان و چماق داریم و گوشی برای شنیدن نداریم و بقیه کشورها باید فقط گوشی برای شنیدن و دستی برای گرفتن هویچ داشته باشند و داشتن زبان برای آنها را سلاحی تروریستی می دانند که اگر این زبان سخن از مقاومت علیه سلطه گری آمریکا بگوید اول باید تحریم اقتصادی شود و بعد هم طبق بند هفتم منشور سازمان ملل باید پرونده آنها به شورای امنیت برود برای انجام حمله نظامی احتمالی به آن کشور.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی در آمریکا یعنی بمب های خوب پهبادهای آمریکا باید بر سر آدم های بد جهان سوم فرود آید که مخالف سلطه آمریکائی ها بر کشورشان هستند و این همان نظم نوین جهانی است که وعده اش را داده اند.
چرا مرگ بر آمریکا: چون آزادی در آمریکا یعنی زمانی که اعلام میکند سیاست ما مذاکره نکردن با تروریستهاست عیبی ندارد و این خیلی هم خوب است ولی اگر به صورت علنی در کشورهای حوزه خلیج فارس مثل قطر با تروریست های طالبان به گفتگو می نشینند باید مردم جهان بدانند این از تبصره های آزادی و حقوق بشر آمریکا برای مردم افغانستان و ملت های منطقه و جهان است و منعی ندارد.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی و حقوق بشر در آمریکا یعنی اگر فقط تشخیص دادند صدام سلاح هسته ای در عراق تولید میکند خود را مجاز بدانند که به آن کشور حمله کرده و یک میلیون عراقی بی گناه را با بمب های ده تنی به کشتن بدهند هر چند تشخیص آنها غلط بوده باشد یا عمدا دروغ گفته باشند حتی کشتن خود صدام را که منبع جنایت های فاش نشده آمریکا در منطقه بود را یکی از ارزش های والای آزادی و دموکراسی می دانند چرا که در نظر امریکائیان دموکراسی و آزادی و حقوق بشر یعنی تحریک صدام به جنگ با ایران و حمایت از او در به دست آوردن سلاح شیمیایی و اجازه استفاده از سلاح های شیمیایی به صدام علیه مردم ایران و مردم عراق و این از جذابیت های حقوق بشر و آزادی آمریکایی برای مردم جهان است.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی و حقوق بشر در آمریکا یعنی سرنگون کردن عمدی هواپیمای مسافربری ایران و کشتن سیصد زن و بچه بی گناه و اگر هم بگویند این یک اشتباهی راداری بوده و به فرض هم برای اشتباه به فرمانده آن ناو، برای کشتن290 نفر انسان بی گناه مدال افتخار می دهند به این خاطر است که در محاسبات خودشان ملت ایران را تحقیر کنند و گرنه از روی زمین هم مشخص بود که آن هواپیما مسافربری است نه جنگی، و این همان لیاقتی است که برای داشتن رهبری جهان از آن دم می زنند.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی در آمریکا یعنی اگر کسی هولوکاست را نقد کند مثل گالیله او را تهدید به سوزاندن میکنند ولی اگر به همه مقدسات و شخصیت ها و ادیان الهی توهین کنند خوشحال هم میشوند و مگر میشود چیزی که اسرائیل را خوشحال کند بگویند این حقوق بشر و دموکراسی و آزادی نیست.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی در آمریکا یعنی ازدواج مرد با مرد و یا زن با زن و دادن بچه به آنها از پرورشگاه برای بزرگ کردن یک بچه در خانه ای که دو زن و یا دو مرد همجنس باز به عنوان زن و شوهر در آن خانه زندگی میکنند و از بین بردن کانون خانواده که محل اصلی پرورش یک انسان است، و آنها این را ارزشی برای آزادی امروزی میدانند ولی داشتن حجاب برای زنان را عقب ماندگی و عملی تروریستی می دانند که باعث عقب افتادگی ملت ها شده است و این همان آزادی غربی است که به آن بسی هم افتخار می کنند.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی در آمریکا یعنی دخالت و جنایت و چپاولگری در کشورهای دیگر برای منافع نامشروع خودشان به بهانه های واهی و در حالی که امریکائیان منابع کشورهای دیگر را به تاراج می برند با رسانه های خودشان برای آزادی و حقوق بشر مردم آن کشور دل هم می سوزانند و اگر عوامل مزدورشان رئیس جمهور برگزیده و مردمی مصر را محاکمه می کنند و یا خودشان میلیون ها نفر را در ویتنام با گازهای سمی می کشند مانعی ندارد و این موارد است که جذابیت های آزادی و حقوق بشر آمریکا را چندین برابر می کند.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی در آمریکا یعنی اینکه جهانیان باید بفمند که آزادی در آمریکا در لوله اسلحه ای است که به طرف مخالفان امریکا نشانه رفته است، آزادی و حقوق بشر در آمریکا یعنی همین بس که در سازمان ملل به ملت های دیگر اجازه بدهند فقط حرف بزنند هر چند با قانون آزادی حق وتو و با تهدید و تطمیع نمی گذارند به شخصیت جناب آقای آزادی و حقوق بشر و دموکراسی امریکایی در دنیای آزاد توهین بشود و این هم یکی دیگر از جذابیت های دموکراسی و حقوق بشر برای جهان آزاد است که از آن دم می زنند.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون انتقاد از زرادخانه ها و بمب های اتمی اسرائیل یعنی مخالفت با دنیای آزاد و این یعنی عدالت، حقوق بشر، آزادی و دموکراسی آمریکایی برای همه مردم جهان و هر کس که مخالف این چیزی بگوید و حرکتی انجام بدهد یعنی بی عدالتی و زیر پا گذاشتن قانون و این اعمال برای امریکا خیلی هم عادلانه و افتخار آفرین است.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون حرف حساب آمریکا در جهان یعنی اینکه وقتی که آنها بگویند که ما با تروریست ها می جنگیم هر کسی که با آنها نباشند تروریست است و در محور شرارت قرار می گیرد هر چند خودشان این گروههای تروریست را بوجود آورده باشند، و آزادی آمریکایی یعنی استفاده کردن از بمب های اتمی در ژاپن و کشتن دویست هزار نفر در یک ثانیه و بگویند ما باعث پایان جنگ شده ایم و این را برای خود افتخار بدانند هر چند خودشان هم خوب می دانند هیچ جنگی در دنیا با انفجار بمب اتم به پایان نرسیده و نمی رسد چرا که ژاپن بعد از شکست آلمان شکست را پذیرفته بود و تسلیم شده بود و این ره آورد آزادی آمریکا برای انسان امروز است.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی در آمریکا یعنی اینکه درست است که اسرائیلی ها بی ریشه دارترین و سفیه ترین انسان های روی زمین هستند که از طرف همه پیامبران و ادیان الهی مطرود گشته اند و پیامبرشان هم آنها را نفرین کرده و تبعید شدگانی که اسکان دائمی در هر زمینی و عبادت بر هر قبله ای بر آنها حرام گشته است ولی در نظر آمریکا جهانیان باید بدانند که آزادی و حقوق بشر یعنی تایید تمام جنایات اسرائیل در غصب کشور فلسطین و مهر تاییدی بر همه اعمال و کردار اسرائیل به خاطر نشاندن سران آمریکا روی صندلی ریاست.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آزادی در آمریکا یعنی اینکه هر چه آمریکا بگوید عین حقیقت است و باید قانون شود همچون قانون کاپیتالسیون و یا حق وتو و یا انکار هولوکاست و غیره …… و بقیه باید گوش کنند و فرمان ببرند، چون آزادی در آمریکا یعنی همین قدر که اسرائیل اجازه بدهد فلسطینیان مظلوم و رانده شده از سرزمن شان نفس بکشند کافی است و از سرشان هم زیاد است و بی عدالتی در آمریکا یعنی اگر فلسطینیان بخواهند علیه رژیم غاصب اسرائیل انتقاد کنند تروریست های افراطی محسوب می شوند و باید کشته و یا زندانی شوند و هزاران جنایت ها و جنگ های دیگر که به اسم آزادی و حقوق بشر که به عنوان وسیله ای برای توهین و چپاول حقوق انسان امروزی به کار می برند.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون هنوز ادبیات سردمداران امریکا و مسئولان دستگاه دیپلماسی این کشور نسبت و ایران و ملت های جهان همان ادبیات قرون وسطایی است که با بی شرمی و گستاخی هر چه تمام تر و فقط با رنگ و بویی مدرن تر بر ملت ها تحمیل می کنند و از موضع برتری جویانه و توهین آمیز با مردم عزتمند ایران حرف می زنند.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون چه چیزی در اعمال و کردار و سخنان آمریکا تغییر کرده که رفتار ما نیز مطابق آن در ایران تغییر کند؟ زمانی که دولت امریکا همچنان فقط در جهت حفظ امنیت و تأمین منافع نامشروع اسرائیل و منافع نامشروع خودش جنایت می کند و جنگ ها راه می اندازد و این است که خلاف مصالح بشریت و امنیت عمومی برای صلحی پایدار در جهان امروز به حساب می آید و مرگ بر آمریکا را برای همه انسانها واجب کرده است.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون تاکنون هیچ ملت و دولتی نتوانسته اعتماد امریکا را به خود جلب کند چرا که امریکا هر موقع که احساس خطر کند و یا منافعش تهدید شود و یا بخواهد به چپاول گری های بیشتری دست بزند مثل آب خوردن و به راحتی همه دوستی ها و قراردهای امضا شده بین المللی را پا گذاشته و در لحظه ای تبدیل به دشمن می شود و در جهت حفظ امنیت و منفعت خود مجاز است دست به هر کاری بزند حتی جاسوسی از دوستان و متحدان خودش در اروپا و جهان و مهم تر این که پیشرفته ترین کشورها و متمدن ترین ملت ها نیز اذعان دارند که آمریکا شیطان است و از سفارتخانه های خود به عنوان مراکز جاسوسی استفاده می کند.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون که نابودی اسرائیل در گرو شعار مرگ بر آمریکا ست و امروزه اگر رژیم صهیونیستی هر جنایتی که بر علیه مسلمانان در جهان اسلام مرتکب می شود با حمایت و پشتیبانی آمریکا است که صورت می گیرد بنابراین هر گونه تغییر در سیاست های استراتژیک آمریکا ضربه مهلکی بر پیکر رژیم صهیونیستی تلقی می شود و به عبارت دیگر تحقق شعار مرگ بر آمریکا در واقع تحقق نابودی رژیم منحوس اسرائیل را در پی دارد و روز سیزده آبان روز برائت از کفار است با فریاد مرگ بر آمریکا که تداعی کننده نابودی اسرائیل است.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون ثروت اندوزی و زیاده خواهی های سیری ناپذیر، سردمداران نظام سلطه آمریکا را به این نتیجه رسانده تا با خلق بهانه های متفاوت بستر بی ثباتی و نا امنی ذهنی و عینی را برای افکار عمومی مردم ایران و ملت های منطقه و در اقصی نقاط جهان فراهم کنند به عنوان نمونه حمله نظامی به افغانستان و عراق که هیچ دلائل منطقی و استدلال دارای وجاهت حقوقی را در مورد هیچ کدام از این دو کشور ارائه نکردند.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون تفرقه اندازی در بین ملتها به ویژه جهان اسلام یکی از دلائلی است که امریکا را مستحق نفرت مردم ایران و مسلمانان جهان و آزادیخواهان در عرصه جهانی کرده است و مهم تر اینجاست که آمریکا با سنگر گرفتن در پشت مفاهیم حقوقی سازمان ملل انگیزه های سیاسی خود را برای سرنگونی نظام اسلامی ایران و کشورهای آزادیخواه جهان تعقیب می کند.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون که دولتمردان و سران مستکبر امریکا دستیابی به منافع ملی و امنیت ملی خود را در تفرقه و اختلاف افکنی و ایجاد جنگ های خونین میان کشورها و گروهها و قومیت ها می بینند و این را حق خود می دانند که با بوجود آوردن جنگ ها بتوانند کارخانه های اسلحه سازی خود را سر پا نگه دارند و سلاح های از رده خارج خود را به اسم ایران هراسی به دیکتاتورهای منطقه بفروشند و بوجود آوردن جنگها و به خاک و خون کشیدن میلیونها نفر انسان بی گناه هم ذره ای ناراحتی وجدان برایشان ایجاد نمی کند و تازه اعمال ننگین خود را به اسم حفظ منافع توجیه کرده و خود را محق هم می دانند.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون آمریکا همواره تلاش کرده است که مردم شیعه ایران را با نگاه خرده فرهنگ قومیتی و سیاه نمائی علیه حاکمیت نسبت به نظام مقدس اسلامی بدبین کند و همه اینها سازوکار هایی است که در اتاق بیضی شکل کاخ سفید تئوریزه شده ولی به لطف خدا و اراده مردم ایران در عرصه عملیاتی شدن با مشکل مواجه می شود.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون به فرموده مولای متقیان حضرت علی (ع) ظالم و مظلوم هر دو گناهکارند ظالم چرا ظلم کرد و مظلوم چرا زیر بار ظلم رفت، در ثانی این بسیار تهوع آور است که آمریکا با صهیونیست های افراطی جهود بخواهند به امت پیامبر خاتم به خصوص دوستان و پیروان اهل بیت پیامبر خاتم صلوات اله علیه بیش از این ستم کنند و ایران و جهان اسلام ساکت بماند.
چرا مرگ بر آمریکا: چون شهیدان ما شهادتشان تاکید بر عدالت داشت و گواهی بر کرامت و به همه ما آموختند در این دنیا جز خدا کس دیگری حاکم نیست و حاکمیت هیچ کس جز خدا را نباید بپذیریم، و امروز ما وقتی می توانیم از فلسفه نهضت امام حسین (ع) صحبت کنیم که از قسط و عدل و ظلمستیزی آن بزرگوار سخن بگوییم و گرنه سخنانمان ربطی به قیام امام حسین (ع) نخواهد داشت و این درس فرهنگ عاشورا ست که از آن یگانه عالم به ما رسیده است و ما امنیت در این کشور و همه دستاوردهای مادی و معنوی خود را مدیون شهدا و فرهنگ ایثار و شهادت در راه پیشوایمان آقا حسین بن علی (ع) می دانیم.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون مرگ بر امریکا اراده ای راسخ ، درایتی عمیق و بینش سیاسی آگاهانه و به دور از حب و بغض دنیوی می خواهد، باوری عمیق به عدالت خواهی و عشق به حریت و آزادگی می خواهد، عشق به خدا و میهن را همراه با پاکی و یک رنگی به حقیقت طلبی می طلبد، شور و شعور توحیدی و شور و شوق حسینی می خواهد، و عشقی والا به عدالت طلبی علی (ع) و لبیکی مخلصانه به امام حسین (ع) می خواهد که با عطشی کوتاه در عاشورا و با عشقی راستین به هدایت انسانها در یک نیم روز تاریخ را وام دار خویش کرد.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون فریاد برائت مردم ایران و جهان به خاطر سیاست های ظالمانه دولت آمریکاست و تا آمریکای صهیونیست پرور هست مرگ بر آمریکا هم هست و تا مردم ایران و آزادیخواهان جهان هستند مرگ بر آمریکا هم هست و در روز سیزده آبان یک بار دیگر میزان مکتبی بودن مردم ایران به نمایش گذاشته خواهد شد، مردم ایران نشان خواهند داد که هرگز نفرت انقلابی خود را نسبت به امریکا فراموش نمی کنند و فریاد برائت مسلمانان در روز سیزده آبان شعار مرگ بر آمریکا ست که اصلی ترین و مهمترین شعار مردم ایران در تظاهرات ضد استکباری مردم ایران است و بسیار پر شور تر و متفاوت تر از سال های گذشته فریاد زده خواهد شد و مردم ایران این روز را به روز برائت از مشرکین و کفار و روز اعتراض به جبهه استعمارگرانه آمریکا به عنوان نماد استکبار ستیزی بدل خواهند کرد.
چرا مرگ بر آمریکا؟ چون ملت شهید پرور و استکبارستیز ایران همچنان آمریکا را شیطان بزرگ و دشمن شماره یک خود و بلکه جامعه بشری و مخل صلح و امنیت جهانی می دانند که بر اساس ادامه یافتن خوی ظالمانه و مستکبرانه امریکا، همچنان شعار مرگ بر آمریکا به عنوان اصلی ترین و مهم ترین شعار مردم در تظاهرات ضد استکباری یوم الله سیزدهم آبان فریاد زده خواهد شد.
پس چرایی مرگ بر امریکا برای این است که آمریکائیان از کلمه دموکراسی و حقوق بشر و آزادی هر طوری که دوست دارند استفاده می کنند، آنها صلاحیت ندارند که در مقوله هایی همچون حقوق بشر ، آزادی، دموکراسی و امثالهم اظهار نظر کنند، والله که آزادی و حقوق بشر شرم میکند که این انسانهای شیطان صفت نام او را به زبان بیاورند و به راستی که اگر سران کاخ سفید آمریکا و سران جهود رژیم صهیونیستی و کودک کش اسرائیل در روی زمین وجود نمی داشتند جهان خیلی زیباتر از این و جایی بهتر برای زندگی کردن بود و اینک مردم مسلمان ایران و رهروان راستین حسین بن علی علیهم السلام با اقتداری که هزار و چهارصد سال از داشتنش محروم بودند امریکا و اربابان صهیونیست شان را همراه با این آزادی و حقوق بشر و دموکراسی رذالت گونه و جنایت بارشان را به زباله دانی تاریخ می سپارند پس قرار ما همه با هم در روز سیزده آبان، مرگ بر آمریکا.